گذشتم از مرز جنون
بی کسم مثل شعر فروغ
دیده ام همش دیده غروب
همه چی بود دروغ
دردم رسیده به بلوغ
کجای ای طلوع
فرار نکن در شهر شلوغ
میترسم از جیغ و بوق
بغض سنگی دارم در گلو
دل سوخته ام تنم میدهد بوی دود
دوستان همه هستن در حال عبور
فاتحه خواندم برای خود نه اهل قبور
مرگ میخوام روشن روشن مثل خون
لیلی مست شد با هر که بود
بی چاره و تنهام مثل مجنون
ای غم نخند با غرور
فقط درد میبنم مثل کور
یک رنگم و هستن دو رو
همه چی قشنگه از دور