یادگاری

همه چیز اینجاست

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

... بیست ...

شنید و شنیدم

گفت و گفتم

اولش باورم نمیشد

که میخندم بعد زنگ زدنم

 

دل انزوا طلب من

بعد سال ها تاریکی

روشن شده و میخنده

مثل مجنون با لیلی

۰۹ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

... نوزده ...

آتشم که میسوزانم

بسوزی شهر که سوختم

یه عمر دیده نشدم توو تاریکی

خوب ببین که روشن روشنم

 

مانده ام چه کنم

صدای ما که به گوشتان نرسید

چرا باز فکر شکارین

گرگ های سیر دندان تیز

 

مرگ و دار و زندان

مساوی با این زندگی

صبر یعنی حماقت

امیدی نیست در برده گی

۰۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان