آتشم که میسوزانم

بسوزی شهر که سوختم

یه عمر دیده نشدم توو تاریکی

خوب ببین که روشن روشنم

 

مانده ام چه کنم

صدای ما که به گوشتان نرسید

چرا باز فکر شکارین

گرگ های سیر دندان تیز

 

مرگ و دار و زندان

مساوی با این زندگی

صبر یعنی حماقت

امیدی نیست در برده گی