تیغ های در کمین
لبخند زنان و بی صدا
سیگارهای خام و سرد
گویند مرا آتش بزن
اما چه سود دود و خون
نیست دگر تسکین من
خواهم علاجی ماندگار
همچون هوای کوه تو
حیف از این عمرِ بعد تو
که نیست عمرِ من
عمر سیاهی و غم است
خواهم نباشم دود و خون
تیغ های در کمین
لبخند زنان و بی صدا
سیگارهای خام و سرد
گویند مرا آتش بزن
اما چه سود دود و خون
نیست دگر تسکین من
خواهم علاجی ماندگار
همچون هوای کوه تو
حیف از این عمرِ بعد تو
که نیست عمرِ من
عمر سیاهی و غم است
خواهم نباشم دود و خون
از شور و شوق دور و
با خود سرد و تاریک
امشب چه خوب دانستم
تاوانِ گناهم چیست
گر من شکستهِ بی نورم
و ز خوبِ خوبان دورم
چون خون کردم و
خون دادم
به باغچهِ رنجورم
گل ها از آن جدا کردم
بد کردم و
خطا کردم