تیغ های در کمین

لبخند زنان و بی صدا

سیگارهای خام و سرد

گویند مرا آتش بزن

اما چه سود دود و خون

نیست دگر تسکین من

خواهم علاجی ماندگار

همچون هوای کوه تو

حیف از این عمرِ بعد تو

که نیست عمرِ من

عمر سیاهی و غم است

خواهم نباشم دود و خون