یادگاری

همه چیز اینجاست

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

چه هستی

نه با تو میشود
نه بی تو
نه با منی
نه با خود
دود کن و دودم کن
سیگارم و کورم کن
نه میروی بمیرم
نه هستی جان بگیرم
نه راضیم از توهم
نه خسته ام از تظاهر
چه هستم و چه هستی
به هم نگو تو مستی
۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بوسه اول

شب قبل شکستن و رفتن
شب قبل رفتن و رفتن
حس و حال ماندن داشت
مثل روز اول اول
شاد و خرم و سرسبز بود
ماندگار و گرم و سرسخت بود
مثل بوسه اول
شب قبل شکستن و رفتن
پاک نمیشود از ذهنم
گر چه بغض و غم دارم
اما مثل روز اول اول
دوست دارم
۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۲۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

پرنده آهنی

آسمان آبی پرنده نداشت
پرنده آهنی بود و نیش جنگ
کودک آواره مقصد نداشت
گریه خونین بود و باران مرگ
این چه زندگی است
که انسان برای انسان ساخت
کاش در وجود انسان
صلح خانه ای داشت
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

فقط یک بار

به صف شید واژه ها
سرا پا گوش باشید
هزار بار خط خوردید
فقط یک بار حرف من باشید
بگوید به سرابی که رفته است
چه بگویم که باز بیاید
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۵:۵۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بازی

تو در آیینه ی اتاق من چه میکنی
تو نیمه شب در آغوش من چه میکنی
مانده ای که با من چه کنی
تو واقعا در این خانه چه میکنی
این چه بازی است دیگر
چرا لبخند میزنی و محو میشوی
بیا این سراب پراکنده را ببر
من زخمی را باز دیوانه نکن
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۴:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

رای ندارم

این روزا جنگ بین بد و بدترها است
انتخابات است و دوره دروغ گفتن ها
و قرار است سواری بگیرند چهارپاها
و دزدی کنند بدون ردی از پاها
و با تمام وجود
تپش قلب ما را پاییزی تر کنند
و با تمام قوا
نبض دست ما را بارانی تر کنند
و چهارسال با فامیل به به کنند
و قبر ما را تنگ و تنگ تر بکنند
و من نه میلی برای شنیدن وعده ها دارم
و نه حرفی برای گفتن به امیدوارها دارم
از امروز من کر و لالم
از سیاست و انتخابات بیش از حد بیزارم
و رای برای این نمایش ندارم
۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۵۲ ۱ نظر
فریدون حیدریان

بغض بی خود بود

میان پل هوایی قدیمی مثل بچه ها نشست
و آرام آرام بغض خاطره های خاکستری شکست
در میان گریه های بی خود بغض بی خود بود
که ناگهان فکر پریدن از پل در ذهنش نشست
بلند شد زل زد به سیل ماشین ها
به رفت و آمد تند نور چراغ ها
دو بار در ذهن خودش پرید و خودش را کشت
دو بار میان پل قلب شکسته اش شکست و مرد
و این سراب تلخ لرز به جانش انداخت
و زانوهایش طاقت جبر این کابوس را نداشت
و مثل بچه ها زانو زد و خندید
و با لبخندی دلفریت به خانه برگشت
۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خون

یک ساعت قبل مرگش
همین جا نشسته بود
دوست دوست داشتنی یم
میخندید و مینوشید
کام میگرفت و ورق میزد
و بعد سکوت عجیبی گفت
هنوزم مینوسی برای او
و بعد مکث شیرینی گفتم
او مینویسد برای من
و با لبخند شیرینی گفت
هنوزم دوستش داری
و با غروری دلنشین گفتم
دوستش دارم چون دوستم دارد
و با شک و تردید پرسید
خبر دارد از علاقه تو
و گفتم
چشمم گفته به او
و آهسته دفتر را بست
و گفت
عشق تو عشق کودکی من است
و انتخاب با تو است
ماندن کنار دستای آلوده به خون
و یا...
۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خیالاتی نشو برو

خیالاتی نشو
تو فکر و خیالم نیستی
از اینجا برو
ما مال هم نیستیم
آن شب غریزه و هوس بود
خبری نبود از عشق واقعی
اشتباه را اول راه بپذیر
که کار از کار گذشت نیست رهایی
من خودم هم پشیمانم
آن شب باریدم و ندیدی
ساعتی مثل مجسمه بی حرکت و بی حرف بودم
تو خواب بودی و حس نکردی
من خودم هم قربانی هوس یک شب بودم
مثل قایقی شکسته تو دستای طوفانی
مثل جنازه ی یم
تو تابوت نامرئی
یا پرنده ی که سنگ خورده
تو قفسی فرضی
خیالاتی نشو برو
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۵۸ ۳ نظر
فریدون حیدریان

انگاری تموم شد.

الان دقیقا تو حالی ام که نمیدونم چیکار کنم! غصه بخورم، بخندم، بزنم بیرون و گریه کنم... واقعا نمیدونم

تو این هفته که حسابی دپرس بودم و دست خودمم نبود

از اونجایی که خیلی دوست داشتم و دارم بی اختیار خودکار به سمت نوشتن درباره تو میره! باور کن

اینا دیگه شعر نیست که دنبال قافیه بگردم و بعضی واقعیت ها رو نگم و بعضی هاشو اغراق کنم

اینا حرفه دله

شنیدم عروس شدی. منتظر که چی بگم ولی فکر می کردم اتفاق بیوفته. اما ازم توقع تبریک نداشته باش

تو فکر اینم که یه کتاب بنویسم در مورد تو، خودم و تو

در مورد عشق بی نهایت یکطرفه من به تو، بگم از کجا شروع شد، خدا لعنت کنه اونایی که نزاشتن بشه بهت نزدیک بشم

من در مورد تو خیلی مصمم بودم ولی خدا انگار دلش نخواست و بنده هاشو وسیله کرد تا ماجرای من پایان باز داشته باشه

تنها کسی بودی که هر روز حداقل یکبار اسم و عشقتو با خودم یاد آوری می کردم

نمیدونم پیش کی هستی و از من خوشتیپ تره یا جذاب تر... چه سوالایی میپرسم ... کنجکاوم بشناسمش

همیشه فک میکردم ازتو جلو میزنم و یه روزی یه جایی به هم بر میخوریم و تو اون لحظه تو حسرت ازدست دادن منو میخوری

ولی انگار راه من و تو از هم خیلی فاصله داشت، تو تو راهی بودی که من هرگز به اون راه وارد نشده بودم

اما اگه حتی شده تو هیچ فرعی به هم نرسیم مطمئنم آخر جاده به هم میرسیم

امیدوارم اون لحظه من خوشحال باشم از دیدنت و تو سوپرایز شی

تنها مسئله ای که میمونه عشق من نسبت به توست

با اینکه وجود تو در تخیلی ترین تخیلاتمم دیگه ممکن نیست ، بازهم نگرانم نتونم فراموشت کنم و فکر تو در تصمیمات و قسمت های مهم زندگیم اثر بزاره

آخرین حرف که حرف واقعی دله:

پشیمونم که هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم.

۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر
سعید