یادگاری

همه چیز اینجاست

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

کبریت کورم

با تو 

بی تو

با دیگری

تنها

هر طرف که باشم

بازنده ام

باشی نباشی این غم هست

این چشم آبشار پنهانی این لبخند دروغی هست

این آتش خاموش شدنی نیست برو

بدترین انتخاب برای خودم

بهترین تصمیم هست برای تو

کبریت کورم

ارزشی ندارم

من آن سمیم

که توی زلال را زهر میکنم

ناگهان میروم

اما برایت دعا میکنم

از خانه با خود فقط عکست را میبرم

همان عکسی که گفتم رژ لبت را دوست دارم

به خدا میسپارمت عشقم

میدانم

تو بهتر رشد میکنی بدون من گلم

۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۸ ۳ نظر
فریدون حیدریان

بشریت مساوی حشریت


از گل نون ساخت

با جوراب دستکش ساخت

با زغال روی کارتون

عکس خودشو کشید خندون

روی کارتون دیگه نوشت

بشریت مساوی حشریت

یکی را کنار صورت گرفت

یکی را کنار سینه گرفت

میان مردم رفت گفت

منم سر راهی

ولی تن نمیدهم به هر کاری

قیمت ندارد نجابتم خدا دارم

تا ابد نمیشوم خم

دست فروشم

تن نمیفروشم

نفس من ورق نمیخورد با پول تو

زنیم مرد تر از تو

درک تو از زندگی هست کمتر از حیوان

فقط میخواهی سیری شکمو زیر شکم

بشریت مساوی حشریت

۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

شب پاییز


مرگ مرا پیدا کن

یارم پریشان

دلم خون

عزیزانم دشمنن

قدمام پر دردن

کابوس حک شده در خوابم

فکر خودکشی نشسته در سرم

شب پاییز بدون دست عزیز

هستم مریض

شب پاییز

زمانی میگفت عزیز

امشبو بی خیال از فردا نگو

من کنارتم از دردا نگو

سرود پیروزی رو زمزمه کن

اسب وحشی دلتو رام کن

این در بسته باز میشه

باز گریه هامون لبخند میشه

میدونم حرف زیاده

حریف زیاده

یادت نره

ما یه بار گذشتیم

از این انفرادی اجباری

دروغی فریبی بود

ماری روباهی بود

۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

خودکشی پرنده


بخواب فاصلمون زیاده

میدونم دنیا سیاهه

نگو خواب مرگه کوتاهه

این آدما گفته هاشون همه فریبه

امشب که داره بارون میاد

یه پرنده میبنم که مثل من خوابش نمیاد

میچرخو میچرخه

فکر کنم تو فکر یه خودکشیه

به آشیونه نمیره

شاید همدمش زیر این بارون مرده

پراش داره میرزه

دلم به حالش داره میسوزه

داره آواز میخونه

خوشحاله خوشحاله

زمین خورد

دوباره پر کشید

مرگو تو آسمون میخواد

با آواز و پرواز میخواد

خودکشیه قشنگیه

کاش قسمت منم بشه

۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دود عشق


بیا ابرهای سیاه را ببر

تیغ لرزان را ببر

بشین ساز دهنی بزن

این دلشوره ها را راهی کن

پرده ها را بکش

آواز بخوان

گریه های شیر آب را قطع کن

فریاد ساعت را سکوت کن

شانه و قیچی بیار

ریشو مویم را اصلاح کن

نذار حس کنم پوچ ترین پوچم

تو که میدانی شب از درد نبودت بالش گاز میگرم

تو که میدانی بی تو با کسی سخن نمیگویم

چرا رفتی

چرا نمیایی

از آتش عشق فقط دودش به من رسید

چیزی به جزء این جای خالی بزرگ

این رویای دو رنگ واهی نماند

بیا مهربانم

۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۳ ۳ نظر
فریدون حیدریان

ته استکان


دنبال عشق نباش

میبنی داغ پشت داغ

دستاتو مشت نگه دار

هر لحظه ممکنه گرگ در بیاد

از جلد آشنا

محبت را بذار زمین

خنجر را بردار

باید زد فرقی نمیکند

از رو به رو یا پشت سر

جلو دهن دلت را بگیر

تا پوز خند نبینی

گرمای دستاتو هدیه کن به حیوان ها

بیشتر قدر میدانن از انسان ها

تو روزای ابریشون آقایی

تا آفتاب بیاد تو رو یادشون نمیاد

فردا هر هر به رویت میخندن

همان های که برایشان هق هق میکنی

همیشه اشتباهت را با ذره بین میبنن

مهرت را با ته استکان

۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۵ ۲ نظر
فریدون حیدریان