خیالاتی نشو
تو فکر و خیالم نیستی
از اینجا برو
ما مال هم نیستیم
آن شب غریزه و هوس بود
خبری نبود از عشق واقعی
اشتباه را اول راه بپذیر
که کار از کار گذشت نیست رهایی
من خودم هم پشیمانم
آن شب باریدم و ندیدی
ساعتی مثل مجسمه بی حرکت و بی حرف بودم
تو خواب بودی و حس نکردی
من خودم هم قربانی هوس یک شب بودم
مثل قایقی شکسته تو دستای طوفانی
مثل جنازه ی یم
تو تابوت نامرئی
یا پرنده ی که سنگ خورده
تو قفسی فرضی
خیالاتی نشو برو