دردی مثل درد دندان در سر دارم
کاش میشد مغزم را در بیارم
زمین و زمان با من چپن
آهای روزگار همه رقم شکنجه دیدم
بگذار دمی نفس راحت بکشم
این اشگ ها چرا تمام نمیشود از کجا میاین در عجبم
به نگاه ها حرف ها اعمال ها مشکوکم
خود آزارم
از همه چیز و همه کس برای فراموشی نا امیدم
بعضی از زخم ها تا ابد تازه میمانن
و تا گور به دنبالت میاین
زندگی برزخی برایت میسازن
به هیچ زبانی قابل بیان نیستن
انگار غریبه ای برای زمینیان و آسمانیان