باد سر سخت

صاعقه ترسناک

صدای بارون

شمع روشن

بغض سنگین

کنج اتاق نشستن

عکست رو به رو

گوشم پر از صدای تو

سر میان دو دست

میکوشد برای فرار از سینه قلب

دفتر خیس با سکوت

خودکار لرز با سکوت

این حلقه آتش عشق میشود تنگو تنگ تر

دارم دوش میگرم زیر چشم تر

باز بر این زخم تازه مرهم دیده

نهادن با شوق بیشتر خنجر

ای یار سفر کرده

عقل و دل به عشق پشت کرده

رفتی نباش فکر بازگشت

که این دیوانه آدم شده

با اعتماد ناسازگارشده

همرنگ جماعت شده