خاکستر پیری در سینه ام نفس میکشد
که بعد، نیمه شب ها میخندد
به یاد آنکه کبریت زد و صبر کرد
تا دود ببیند و لا به لای گریه بخندد
خاکستر پیری در سینه ام نفس میکشد
که بعد، نیمه شب ها میخندد
به یاد آنکه کبریت زد و صبر کرد
تا دود ببیند و لا به لای گریه بخندد