نه دوست بود نه دختر
نه مست بود نه پر پر
تنش همیشه بوی سیگار میداد
لبش همیشه مزه خون میداد
دیگه هیچی براش مهم نبود
شایدم هیچ چیز مهمی نبود
زندگیش لبخند و غمی نداشت
نگاهش امید و ترسی نداشت
شب با کتاب و سیگار
خط به خط دود بیمار
روز با چای و سیگار
نوش به نوش تلخ بیدار
نه راه مستقیم داشت نه دو راهی
پشت کرده بود به مرگ و زندگی
اما گاهی در خلوت خود میگریست
هیچ نداشت و هیچ بود و هیچ
اما گاهی از روی اجبار میگریست
و ناجی همان است که نیست