شب است
هوا سرداست
دوباره مرا تنها گذاشتی
با این دل پرم و جای خالیت
تو خنده کنان با او روی تختی
من گریه کنان پشت پنجره ایستاده ام
چشم به جاده دوخته ام
که بازگردی
هر شب میدانم نمیایی
ولی بازم پشت پنجره ایستاده ام
نمیدونم واسه چی
همیشه عقب میمونم تو همه چی
من صادقانه پا میزارم جلو
تو با دروغ به سمتم میایی
هر چقدر خطاهایت را ببخشم
از رو نمیروی
مرا مقصر میدانی
لذت میبری
ضجر میدهی
چه بی رحم است
این شب که دارد
هستی ام را از هم میپاشد