یه مرد تنهام
با دو پای خسته
با دو دست خالی
که خالی میره بالا
خالی میاد پایین
با دو چشم خیس پر از حرف
با دو گوش کر شده زیر رگبار دروغ
یه سینه لبریز از نفرت
یه لب خاموش
که فقط با شنیدن صدایش روشن میشود
یه تن سرد که آتش آغوش هیچکس نمیتواند
یخش را باز کند
مگرخودش
یه صدایی که به گوش هیچکس نرسید
حتی خدایم
که بی خیالس
حواسش نیس
که بار کج به منزل رسیده س
اما کوله بار عشقو احساس ابتدای جاده مانده س
این گونه فقط زنده زنده میمیرم