پرودگارا چقدر غمو دردو حسرتو بغضو گریه

چقدر ماتمو دوریو دیدار پر غم

نکند عشق گناهس من نمیدانم

یا نکند عشق فقط برای من گناهس

اگر هس بگو سمتش نروم

هر چند کار از کار گذشته است غرق او شده ام

پروردگارا چقدر سیاهی را دیدن

خود را به بی خیالی زدن

از کوه افتادن دوباره رفتن

چقدر سردرگرمی

دم نزدن خون دل خوردن

جای خالی را حس کردن

مسیر پر خنجر را رفتن

چقدرخوش بودن با رویا

من که خسته شدم بس که دیدمو شنیدم

تو را نمیدانم نمیدانم

اگر هستی،میبنی،خودت کاری کن