از آغازم صدایت کردم

آنچه خواستم ندادی

آنچه هم داشتم گرفتی

کاش مرا میان گرگ ها نمیذاشتی

حالا که گذاشتی

چرا قدرت جنگیدن نمیدهی

حاضر غایب یا غایب حاضر

هر که با قلب پاک پیش میرود به بن بست میرسد

هر که بی وجدان باشد به مقصد میرسد

من با تو به دو پایان رسیدم

یک پایان منطقی

دو پایان احساسی

ناجیی رها میکنی

زیر دیگ کفتار ها چوب میذاری

ما را برای بزم آنان آفریدی؟

ما فقط باید ببازیم؟

دل پر مهر دادی افسوس

که به نوای عشق نمیدهن گوش