گفت از سربازی آمدم دیدم عشقم عروس شده و به شهر دیگه سفر کرده و بعد دو ماه پدرم تصادف کرد عمرش را به شما داد چهلم پدرم نرسیده بود که سر ارث جنگ و دعوا میان منو خواهر و برادرام شروع شد آن ها میخواستن سهم مرا بالا بکشن حتی برادرم قصد جانم را کرد خواهرم هم با شوهرش قصد جانم را کردن مادرم سکته کرد و فلج شد برادرم به عموها خاله ها دایی ها وعده داده بود که اگر ارث مرا بالا کشد به آنان هم چیزی میرسد دسته همه در یک کاسه بود بعد فوت پدرم