ولی سر سفره اون شب خیلی کم غذا خورد اون دو سه قاشقم که خورد فقط به خاطر من بود من چرا غذا نمیخوری مهناز قبل تو تو آشپزخونه غذا خوردم من میدونستم اون بدون من غذا نمیخوره منم چیزی بروش نیاوردم با لحن شادی گفتم من حالا دیگه دزدکی غذا میخوری بدون من باشه مهناز خانوم از این کارا ما هم یاد داریم ها مهناز بارونه معلومه به کلی حالتو عوض کرده من آره خانوم مهناز سیر شدی سفره رو جمع کنم من آره ممنون مهناز داشت ظرفارو میشوست منم به بهانه آب خوردن رفتم آشپزخونه جویای حالش بشم دیدم حالش گرفته بود مهناز میگفتی برات میاوردم من میدونستی خیلی مهربونی مهناز باز داری فیلم بازی میکنی من حالم خوبه