این شعر بوی خون میدهد
آخر این شعر مردی میمرد
این شعر شعر آخر است
آخر این شعر زنی میگرید
تمام ماجرا این است رفیق
قصه زن و مردی تنها است رفیق
زنی با گرگ ها چرخید و چرخید
گرگ شد و گرگ ها درید
مردی با وفا بود و سرد شد
دوباره با وفا شد ولی خم شد
زن ماجرا پشیمان شده بود و راه برگشت نداشت
مرد قصه رگ زده بود و جان نداشت
زن آمده بود که بماند برای همیشه
مرد رفته بود که نباشد برای همیشه
زن ماجرا دیر کرده بود دیر
مرد قصه زود رفته بود زود