ابر سرخ چشم من

بر شهر سوخته دلم ببار

و سفر کن لطفاً

که تو را ببیند بغض میکند

...

ابر سرخ چشم من

با مهربانم مهربان باش

بگذار زود تر او را ببینم

بگذار که واقعی بخندد

...

ابر سرخ چشم من

نبین ابری از جنس تو ندارد

او خود صدف شکسته مرده است

او پیر دل و بی عصا هست