باز حرف من خفه شد

باز برف کاغذی مچاله شد

باز رفت بازی کند

با این من پیچیده به خود

...

باز سم زمان

کار خود میکند

باز خون دلم

سیاه زغال میشود

...

باز خاطره های دور و نزدیک

کم رنگ و پر رنگ میشود

باز کبوتر با کبوتر باز با باز

از چاه بی درد میرسد