یادگاری

همه چیز اینجاست

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خلط جوهر


فراموشت کردم

چون فراموشم کردی

همچو یک خلط تک و تنهام

تو فقط نام ایزد را داری

هر که به من رسید صورتش جمع شد

یا مرا لگد کرد

خورشیدم را کشتی

دل دریای ام را دزدی

تو گرفتی گرفتی گرفتی

گردانده هستی

به سوی خزان میچرخانی

به بینا بودنت حس منگوله داری ندارم

شاید نیستی همه در خوابیم

میگویند توانای توانا

من که تا امروز ندیدم جوهر امضای تو را

چرا نمیبنی موج به موج اشگ مرا

در زندگی من جای نداری

تو فقط یک اسم در قسم های مردم هستی

۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زنده بعد مرگ


برای من غرور گند

برای همه عشوه در حد مرگ

ای کمر پرس

نامرد زن

میروی کامل برو

میمانی کامل بمان

دلسوزی بعد رفتن یعنی افزون درد

نه تسکین

با نرها بمان

گل دیروز خار امروز

خواسته یا ناخواسته یه بار جدایی دیدیم

این رفتنت از سر داغ بودن یا اشتباه نیست

انکار نبودت باور وجودت کشنده است

روز شده بغض بغض

شب شده گریه گریه

این یعنی زنده بعد مرگ

یعنی مثبت تنهای

فریادم شده کاغذی

هر چه میخواهی بچرخ

باز شکسته مینشینیم مقابل هم

۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۳۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

فریاد مرگ


آخر شب بود

باران تندی میبارید

چتر و کتاب برداشتم

تو کوچه ها پرسه میزدم

کنار یه تیر برق نشستم

شروع به شعر خواندن کردم

دختری با پاشنه شکسته

با عروسکی بی سر

از ابتدای کوچه به من میرسید

تکیه به دیوار مقابل داد

موهایش را روی صورتش ریخته بود

کمی ترسیدم

خواستم به خانه برگردم

به انتهای کوچه رسیدم

صدای فریاد رسید به گوشم

به سویش رفتم

جان داده بود

کتاب را زیر سرش گذاشتم

چتر را تکیه به دیوار دادم

طوری که باران روی سرش نبارد

۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان