یادگاری

همه چیز اینجاست

کاش زبون داشتی

سه ماهه با هم میگذرونیم

گریه میکنیم و فحش میشنویم

ساده میگه باید جدا بشیم

نباید گل مجلس آدما بشیم

این یعنی نیومده باید بری

کاش زبون داشتی نظر میدادی

نمیدونه وجودم به وجودت بنده

مردن تو خاموشی تموم امیدمه

شایدم درست میگه بهتره بری

این دنیای کثیف دیدن نداره

نطرت چی فرار کنیم دوتایی

تف کنیم تو صورت بابایی

جنسمونم که همه جوره جوره

تو بی پدر من بی پدر مامانی

۲۳ آذر ۹۶ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر
فریدون حیدریان

بیست سالگی

کج دار و مریض

پنجه در پنجه با زندگی

رو به روم یه شام سرد

پشت سرم قاب عکس خالی

سرفه میکنم و دود میکنم

به پایانم مانده اندک نفسی

هنوز نرسیده ام به بیست سالگی

خانه خراب شوی بیماری کودکی

منتظرم نفس بکشد انسانیت آدمی

کاش رضایت بدهد عزیز مرگ مغزی

۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۹:۴۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

از یادم نمیرود

شوخی تو با اتوی خاموش
 رقص تو با آهنگ شاهینم
 شوخی من با لنزهای تو
از یادم نمیرود نازنینم
 بازار و یهویی قایم شدن
 آتش بازی و سیب زمینی
 بارون و پا لخت دویدن
 از یادم نمیرود نازنینم
 شهربازی و بچه شدن
 سلفی و مردن از خنده
 اسم بچه و قهر کردن
 از یادم نمیرود نازنینم
 گریه دو نفره زیر دوش
 گریه تو پشت شیشه اتوبوس
 لرزیدن و زانو زدنم
 از یادم نمیرود نازنینم
 بوق و ماشین عروس تو
آذر و آخرین تیر تو
رقص من با مرد تو
از یادم نمیرود نازنینم
۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۶:۲۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دوستم نیلوفر

لاله به دست آمده نیلوفر
بعد جنگ ها رسیده نیلوفر
 داغ و صمیمی است همیشه
 خورشید شب من شده نیلوفر
دستم که میگیرد دل میبرد
تشنه را تشنه نمیگذارد نیلوفر
سرفه های قلم مرا شنیده
 دیدم که اشگ ریخته نیلوفر
اما دلم جای دیگه است
 هنوز گذشته با منه نیلوفر
تظاهر نمیکنم به دوست داشتن
 باور کن اشتباه رابطه نیلوفر
محکومم به این رنج لعنتی
 برقرار بمانی دوست دخترم نیلوفر
خاطره خوب و ماندگار منی
 مرا ببخش نمیتوانم بمانم نیلوفر
۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۱:۴۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

آرایش غلیظ

من قدیمی ترین جنازه سردخانه عشقم
من خط خطی بعد سه نقطه ام
من دیوانه ام حلقه خاک کردم
با خاکستر لباس عشقم خوابیدم
بعد آرایش غلیظ بی تماشاگرم
ساعتی به خودکشی با گاز فکر کردم
من شک بین رفتن و ماندم
دلم را سرد میکنم و درهم
دستیم که گلویم را گرفته است
نه رهایم میکند نه جان میدهم راحت
من یه زنم که زن دوم دیده
درخت جوانم که با چوب خود سوخته
خاکسترم به دنبال پرنده ام رفته
‎خواهر من کبریت بی خطر نبوده
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۳:۳۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سایه شب

سر درد من با خواب حل نمیشود
یک ستاره در آسمان من روشن نمیشود
سوخته ام دیگر نیستم لذیذ و عزیز
آن دستای مشت شده پوچ گل نمیشود
این روزا روزهایم شبیه سایه شب است
لعنتی گل به خودی زدن گل برد نمیشود
جنس لبش خوب است بد جنس واقعی
حوای من مست کرده و آدم نمیشود
پچ پچ های تو هنوزم در گوشم هست
آن خبرهای بد بد خوب نمیشود
رفته ای و رفتن همدردی مسکن های خوب
چرا خون روی پیتزای من سس نمیشود
۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان

بغضم منتظر بود

درون چاه خویش تو را ماه میدیدم
ثانیه هایم را بی تو عذاب میدیدم
وقتی که گریه میکردی و تاکسی منتظر بود
مرگ را تنها راه نجات میدیدم
وقتی حلالیت میخواستی و بغضم منتظر بود
غرورم را بی اعتبار و اشتباه میدیدم
وقتی تکیه به در دادم و راه نمیدادم
باور کن رفتنت را سراب میدیدم
وقتی که مات بودم و عرق سردم جاری بود
زندگی بی تو را تکرار پاییز میدیدم
رفتی و پشت سر تاکسی دست تکان دادم
رفتی و پشت پنجره کابوس میدیدم
۲۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خواهرم

تف به جنس من
که راحت نمیشود
از چشم هیز و
زبان تیز
میخواهم بشم پسر
قیچی میگیرم به دست
کوتاه میکنم موی سر
میشم شبیه برادرم
لبخند میزنم به سایه ام
سایزم نیست لباس برادرم
بیرون میزنم و لباس میخرم
بی شک پسرم
من دیگر نیستم دختر
تمام ماجرا به خاطر مرد است
مقصد ورزشگاه و فوتبال است
این بازی با سیاست و فرهنگ است
نه توهین به مرد و اسلام است
بازیچه حرف شما و دیگران نیستم
زنده هستم و آدم نیستم
مرد ایرانی خواهرم
نا محرم نیستم
۱۹ مهر ۹۶ ، ۰۴:۰۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

فاتحه

گذشتم از مرز جنون
بی کسم مثل شعر فروغ
دیده ام همش دیده غروب
همه چی بود دروغ
دردم رسیده به بلوغ
کجای ای طلوع
فرار نکن در شهر شلوغ
میترسم از جیغ و بوق
بغض سنگی دارم در گلو
دل سوخته ام تنم میدهد بوی دود
دوستان همه هستن در حال عبور
فاتحه خواندم برای خود نه اهل قبور
مرگ میخوام روشن روشن مثل خون
لیلی مست شد با هر که بود
بی چاره و تنهام مثل مجنون
ای غم نخند با غرور
فقط درد میبنم مثل کور
یک رنگم و هستن دو رو
همه چی قشنگه از دور
۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کبریت اول جنگ

گریه با خونم قاطی میشود
دلم از هر چه هست خالی میشود
به دنبال تکه تکه های عکس تو میگردم
تکه ها با چسب و خون یکی میشود
خرده شیشه ها را یکی یکی جدا میکنم
و این شعر با جنون زاده میشود
کبریت اول جنگ
استاد کش دادنی
مست میکنی و میروی
خالی از احساس زنی
خاطره تبر به دست
به جان روحم افتادی
تو را میبنم همه جا
نگاه پریده در سری
دردم میکشم و دردم
شمع روشن بی نگاهی
بالامیاورم و میبارم
باشی نباشی بی حاصلی
۰۶ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان