یادگاری

همه چیز اینجاست

عروسک

تنش زیباس سرخو کبودس

از دید تو کتک زدن قدرتس

دوست داری هنگام خواب عروسک باشد

هنگام آشپزی سر آشپز باشد

شده گوش بدی به حرفاش

شده پاک کنی بارونو از چشاش

خبر داری از گریه های زیر پتو

پرسیدی ز خود چیست علت درد گلو

او او خمیر بازی تو نیست

سیبل عقده های تو نیست

حقوقش را ننوشتن در جامعه

با او همچو برده رفتار کردن

آنچه هم که به گفته خودشان حقوق میدانن دروغی کثیفس

از ابتدا تا انتها هست در اسارت

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بهترین بد

بزرگ ترین دشمن آدم افکار پلیدشه

کثیف ترین بهانه آدم دروغش

ه فداکار ترین فرد عالم مادره

بزرگ ترین تکیه گاه آدم پدره

بد ترین درد سکوته عاشق

بزرگ ترین ظلم به زن خیانته

صادق ترین کلام نگاهه

ستون رابطه اعتماده

بهترین بد عشقه

با ارزش ترین هدیه لبخنده

غرور انگیز ترین داشته ادبه

خطرناک ترین اسلحه زبانه

سازنده ترین آتش وجدانه

دردناک ترین شکنجه کابوسه

وحشی ترین کار تجاوزه

اساسی ترین چیز اخلاقه

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۹ ۳ نظر
فریدون حیدریان

قوطی کبریت

اشتباهت ماندگاراست

نیکیت بایداست

 بخشش وطلب بخشش قشنگ است

 اگر درسی باشد از سقف دلم دارد خاک میرزد

چیزی نمانده است متلاشی شوم

رو به پایانم به خنده بگوید پیش ما هم بیاید

عاشق شدن خطر بود

برای منه هیچو پوچ سودی ندارد

اخطار برای منه

بیمار رهایم کرد

بدون هشدار چاره ای نیست جزء فرار

شاید ساخته شود یه منه تازه از این ما

دلم تنگه واسه اون نامه ها که میذاشتشون تو قوطی کبریتا

واسه اون لالایای پشت تلفنا

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دروغ

دروغ بی خوابی آورد

قلم قدم زد به سمت دست

کاغذ به گریه افتاد

از این وابستگی شدید

در این بازی شطرنج مانند کیش و مات شیرین است

با نگاهت جان دادن

غرور برای لبخندت غروری جاودانه است

رفتنت از این کوچه بهانه نغمه پرندگان است

همیشه وصف تو در شعر اندوه کلمات است

زندگی بی تو یک خیال باطل است

سر کردن با رویات بهترین سراب است

دستانت پلی است برای گریز از اضطراب

رد پای قدمهایت بوسیدنی است شنیدن صدایت لذت

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

نامه

گل نقاشی روی خنجر شد

ترس از تنهای نابود شد

کرو کورو لال شدن آرزو شد

حرفهایم یه بمب بود

که بعد سالها چند ثانیه مانده به صفر بودم خنثایم کرد

دگر چیزی نگویم

برایت نامه نوشتم

ز خود سوال کردم چه جوری به دستت برسانم

کس نبود او را محرم دل

دانم آن را به دست باد سپردم

کل شهر حرف منه

دیوانه را فهمیدن اما

نه دلشان به حال این عاشق سینه چاک سوخت

اما تو نه نمیگویم به امید دیدار میگویم در آرزوی دیدار

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

سحر

دلگیر نباش سحر ما همسفر یه هدف

ما فریاده یه درد شبانیم

 باغبان این باغ بی حاصلیم

 زندگی به ما آموخت که باید سر کنیم با تب سکوت

 عابر و هم کلام ساده ی نبودیم

 دیدارمان سعادتی بود از سوی خدایام

 ما گوش شدیم برای شنیدن قصه عشقمان که خریدار نداشت

 به قول خودت حوالی ما عقب افتاده ان

 از احساس سحر ردپای مهرت تا ابد باقی میماند

 در دلم در این زندگی تارم

 تو فقط بودی سحرم تشنه دیدارتم

 بهترین دوستم

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶ ۳ نظر
فریدون حیدریان

مستی

نمیدانم چه میخواهم در این هستی

 بریدم ز خود در این مستی

 چرا گم کرده ام راه خانه را

 نیست در این شب کسی نشان دهد مقصدم را

 زمین میخورم پا میشوم

 ادامه میدهم راه پوچم را

 حس دردناکیس دیدن رنده شدن پای خویش

 کاش توانی بود برای فراموشی او یا تیر خلاصی بود برای تنهای او

 بی او شبای من روزس

 چشای لبخندم کورس

 به خدا دروغ نیست اگر بگویم مجنونم

 در این کوچه پس کوچه ها نیست نشانی

 نکند رفتی که برنگردی

۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

بالن

تو تو آغوش اون خواب بالن میدیدی که تو آسمونی

 من تک و تنها حس میکردم هنوز اینجای

 من خیس بارون تو خیس عرق با اون

 بی رحم بودی مرا ساده کنار گذاشتی

 دردی به من دادی که خودت هم عذاب کشیدی

 این پلی که تو میگوی بیا در مسیرش هست

 مارهای بسیار نگاهت گواهی میدهد پشیمانی

 حاضری برگردی حتی با این که نا امیدی

 هر دو درگیریم در این دو راهی

 ولی من پیشت میایم اگر مرا پس بزنی

 اگر مانده باشد ازم یک نفسی

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کاغذ

سلام کاغذ

 باز ما ماندیم جزء تو کسی نیست پای حرفم

 کاش دو گوش مثل تو بود برای من

 بهم زبان دادی

 بی جانی ولی برای من جان دادی

 کاغذ من از عاطفه دورم پی سپیده م

 من چهره رعنا نمیخوام دنبال دل فرشته م

 کاغذ زخماشو خوب کردم ولی زخم زد بازم

 ز ابتدا فرشته نجاتم در انتها یه مردابم

 غمی در وجودم هست که مدام چنگ میزند به روحم

 درختی که با او کاشتم نیست تا ببیند برگهایش را برای آمدنش به شکل قلب در آوردم

۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۹ ۲ نظر
فریدون حیدریان

دل

دل آرام بگیر سراغش را نگیر

 بساز با خود آشنایش نکن

 با درد تو که خود سیاهی چرا دنبال سفیدی

 این شکست دوباره قابل حل نیست

 پس ایست این بار خواهش نیست اجبار است

 بی دلیل برو فرداشو غرق انتظار نکن

 گر هت را باز کن دگر صبر نکن

 تو فقط تماشاگر ساده ی

 تو حق بازی در این میدان را نداری

 برای تو راه پیشرفت نیزه زار است از هر طرف

 تو آنی که تحمل سوز حرفای نگفته ات را نداری تا حالا فکر کردی به سوز عشقو جدایی

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان