یادگاری

همه چیز اینجاست

جهنم پشت در

صدای خندیدن تو پشت در
شادی من با دل تر
دویدن و باز کردن در
دیدن هیچ و شادی پر
لعنت به این توهم سرد
شده دشمن من منتظر در
قصد تبر شدن دارم و
خانه خانه است بدون در
برمیگردم به قفس غمگین خودم
نمیدانم بازی تو بود یا در
میکشم و سقف میشود ابر
چشمهایم خیره به دستگیره در
گذشته مرور میشود تا به امروز
من جهنم دیدم پشت در
توهم چیست واقعیت چیست
ذهنم شده در به در
دوباره صدای خندیدن تو پشت در
و من بی تفاوت شدم به تو و در
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۲۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تبدیل به لبخند شد

یارانه آمد و
قبض دو برابر شد
سفره یمان تاریک بود و
تاریک تر شد
گفتند که هدفمند است
اما از این جیب به آن جیب شد
سهم ما به لبنان و سوریه رسید
آب خوش ما مثل روسیه سرد شد
ایران موشک دارد و
داعش قاتل برادرانم شد
در سرتان چیست نمیدانم
حکایت دستم به مغزم نمیرسد شد
دغدغه شما حجاب است و جشن
و نامداری که از این رو به آن رو شد
خنده ام میگرید وقتی که میبینم
تتلو بعد زندان بسیجی شد
وقتی که این شعر تمام شد
گریه ام تبدیل به لبخند شد
۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۱۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

غریبه

منو نیمکت و همنشینی با غریبه
غریبه امروز و دوست دختر دیروز
و گله تو از شوهر دیروز و امروز
و بغض بی اختیار من میان نیمکت
و لبخند مضحک من به واژه هنوز دوستت دارم
و پایان حرف تو و سکوت و مرا ببخش
و پشیمانی من از آمدن
از این دل که نمیداند چیست مرهم
و سخن من از کابوس چند سال پیش
میان دو مرد
همراه با لبخند
پشت سرت گنبدی زرد
روی سرت چادری نیمه سیاه و سفید
نگاه کردی به گنبد
دو نیم شد
بعد رفتن دو مرد
سه شب تکرار شد
این خواب بد
بعد سه شب آمد
خبر رفتنت
۱۲ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تو رفته ای

مثل خوابی مبهم در ذهن من نشسته ای
رو به رومی و کنار دیگری نشسته ای
بیش از حد ترسناکی مثل کابوس زنده ای
چشم میبندم ولی باز در ذهنم نشسته ای
خواب شب مرا چه بی رحمانه ربوده ای
گفتند که گفته ای از همه چیز خسته ای
به من و خودت بد دشمنی کرده ای
هیس ساکت باش نگو هستم تو رفته ای
حال بد مرا صدای تو بدتر میکند
هزار بار گفتم برو نیا چرا نرفته ای
دیوانه شدم با خیالت هم بحث میکنم
قبل خواب به رویایت میگویم تو رفته ای
۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

پا های گناه کار

جون کندم و رفتم
بغض خوردم و رفتم
مثل سایه آمدم و
مثل غریبه رفتم
از ابتدا اضافی بودم
من با گریه حماقت رفتم
دیگر دلم همسفر نمیخواد
من بدون روحم رفتم
آسمان آبی ساختم و
مه غم دیدم و رفتم
یه خطا را دو بار دیدم
قابل بخشش نبود و رفتم
به پشت سر نگاه نکردم و
با هر چه غم که بود رفتم
تمام راه را خیره ماندم
به پاهای گناه کارم
حیف قدم های بی منتم
که برای هیچ و پوچ برداشتم
دیگر خیال برگشت ندارم
من رفتم و فراموش نکردم
۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

گفت و گو

حرف تو را تائید میکنم
برای گذر از گفت و گو
تو خیال میکنی مایلم بشنوم
باز ادامه میدی به گفت و گو
حرف مرا به حرف و عمل نشنیدی
چرا پایان نمیدی به گفت و گو
هر چه بین ما بوده گذشته
چیزی عوض نمیشود با گفت و گو
پس یا بمان و خطر کن
یا برو بدون گفت و گو
بد بودم و بد کردم قبول
برای دلم آمدم نه گفت و گو
من پشیمانم و عوض شدم
آمدم برای دوستی نه گفت و گو
تو هم بدون اشتباه نبودی
فکر کن قبل گفت و گو
با انصاف باش اول
بعد بکن گفت و گو
۰۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

میسوزیم بدون دود

به کجا میروی
ای تازه رسیده از راه
تو که میروی
دست مرا فقط سیگار میگرید
در میان این همه آشفته احوال
دل من بی پدر ساده میمیرد
به کجا میروی
ای سراب دیده ی خندان
بروی راه برگشتی نیست
در آن انتظاری است که پایانی نیست
بروی من و تو و او
میسوزیم بدون دود
ببین همه خوابیدن و
من گیج بیدار
ببین همه یار دارن و
من مست تنها
نرو سخت نگیر که سخت میشود
شاید گذشته مو به مو تکرار شود
به کجا میروی
بازیچه سنگ ها میشوی
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۰۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

ماهی مرداب

اگه قاری و‎ ‎مداح باشی
اگه به ظاهر نوکر اهل بیت باشی
آزادی غلط ها بکنی
آزادی مست کنی و مست باشی
اگه در دولت ایران باشی
اگه به ظاهر مسئول و دلسوز باشی
آزادی بخوری و ببری
آزادی دزدی کنی و دزد نباشی
اینجا عجیبه ها عجیب
اینجا غمه و فریب
اینجا یه دهنه و هزار تا دیوار
اینجا یه آخونده و لغو هزار تا ساز
دیدنی است وطن من
اما از دید دیگر
امید است در وجود من
با وجود این قلم خسته تر
باید ادامه داد و ایستاد
باید ماهی دریا باشیم نه این مرداب
۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۴۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

گل خیس

زانو زدم و گل دامنش را بوسیدم
برای اولین بار من اشگ شوق ریختم
آرام خندید و دست گذاشت لای موهام
سر بلند کردم و زانو زد رو به رویم
اشگ گونه هایم را با دست پاک کرد
مرا به آغوش کشید و گریه کرد
گفت سه سال نبودم و با خودت بودی
تو مردی که مرا کامل کامل بخشیدی
گفتم آمده ام تو را با خودم ببرم
من بدون تو غم دارم و مرده م
من سخت گرفتم تو اشتباه انتخاب کردی
وقت آن است که باشم و باشی
حرف ها و نوشته ها را از یاد ببر
به زندگی من بیا و ماتم ببر
۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سیگار

نه دوست بود نه دختر
نه مست بود نه پر پر
تنش همیشه بوی سیگار میداد
لبش همیشه مزه خون میداد
دیگه هیچی براش مهم نبود
شایدم هیچ چیز مهمی نبود
زندگیش لبخند و غمی نداشت
نگاهش امید و ترسی نداشت
شب با کتاب و سیگار
خط به خط دود بیمار
روز با چای و سیگار
نوش به نوش تلخ بیدار
نه راه مستقیم داشت نه دو راهی
پشت کرده بود به مرگ و زندگی
اما گاهی در خلوت خود میگریست
هیچ نداشت و هیچ بود و هیچ
اما گاهی از روی اجبار میگریست
و ناجی همان است که نیست
۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان