حتی دلم برای خود میگرید نه من
گلِ رمیدهِ من
خارت نوازشِ من
دانی که نگاهِ آغوش سازت
چند سال ربود از جوانیِ من
دانی که از باغ و
باغبان بیم دارم
که غافل از زخمِ پنهان باشند
و ایامِ نا مهربانِ مه آلود
شیرهِ جان نوشد
و مثل من
من باشی و من باشی و
تنها من
پی یک دیدارم
حسرت و تکرارم
به رخم نگاه کن
از درون بیمارم
...
من صدای تلخی
صد شب و صد دوری
به سرم زد گاهی
زندگی در گوری
...
پی یک دیدارم
از خودم بیزارم
هر چه گفتی یارم
نیمه شب مهمانم
شرابِ نابی یا شوقِ سراب؟
نسیمِ ماهی یا کابوسِ خواب؟
هیچ نمیدانم
...
فقط دانم
که چشم هایم را دوست دارم
چون تو را میبینم ای بهارِ ناب؟
با برف و این سردی
دوریِ تو عذاب تر
من با تو بی مثالم
بی تو یه سوزِ خیس تر
خواهم که همچو یک برف
در دست تو بمیرم
بخندی و من بازم
لبخند تو ببینم
با سردی و این دوری
من له شدم چو سیگار
خواهم مثال یک مه
تن بدهی به دیدار
تیغ های در کمین
لبخند زنان و بی صدا
سیگارهای خام و سرد
گویند مرا آتش بزن
اما چه سود دود و خون
نیست دگر تسکین من
خواهم علاجی ماندگار
همچون هوای کوه تو
حیف از این عمرِ بعد تو
که نیست عمرِ من
عمر سیاهی و غم است
خواهم نباشم دود و خون
از شور و شوق دور و
با خود سرد و تاریک
امشب چه خوب دانستم
تاوانِ گناهم چیست
گر من شکستهِ بی نورم
و ز خوبِ خوبان دورم
چون خون کردم و
خون دادم
به باغچهِ رنجورم
گل ها از آن جدا کردم
بد کردم و
خطا کردم
عاقبت ما من شدیم
سنگی در مقابل هم شدیم
ما زنجیر به پای شب نیستیم
ما بارانی روی مشعل های هم شدیم
...
ابرهای جدا جدا شدیم
میباریم
و همبازی کوسه ها شدیم
...
آتش نیستیم
ما شعله شمع غمیم
حتی حریف باد هم نشدیم
هم بهشتِ کوچک من
هم ستاره های نگاه تو
رنگ و بوی نفسِ دریا دارد
بی تو تن همیشه های من
غباری از شبِ آوار دارد
قبل تو از خاکِ ترک خوردهِ من
خارستان سکوت میرویید
حال من با هر نسیم سخنی و
با هر ابر نمی و
شانه و سری دارم
من به لطف تو گل کردم و
گل دادم و
تماشاگری دارم