تو شیرین ترین گولهِ نمکی
گردونِ صد رنگ را بازی دهم این بار
هر بند بندِ دل را مرهم نهم این بار
خواهم که شاد باشم گیرم زمان بازی
رفت و گذشت ای دل بی دل شدی دل آزار ؟
آهسته آهسته به من رسید و
راه به راه، راه عوض کرد
من استخوانِ آبشارِ خون و
او خنجر به خنجر، خنجر عوض کرد
نه سکوتِ ریشه ای
نه خواب دیدنِ گامی
نه دم و بازدم دستی
نه دیدار با جوی آبی
رها و خشک ام
دوستی با هیچ بذری
گل نکرد در من
تمامِ چهار فصل
سبز و استواری
ولی بی بار و بی ثمر
تو تنها فقط تو تنها
کاجِ باغِ دلِ منی
در دلمان نقشِ یاری است که نیست
کنارمان هر که هست جایگزینِ دیگری است
اینگونه است که رونق گرفته بازارِ
طلاق و جدایی و تنهایی
خاکِ زیرِ پا گوید
که عاقبت در آغوشِ منی
هر چه خواهی بکن
که در زندانِ من نیست رهایی
با خرافه ریشه کرده
و معجزه خواه از هیچ مانده
خود برای خود بن بست ساخته
و سنگی به پنجره ها نزده