یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۲۶ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

سحر

دلگیر نباش سحر ما همسفر یه هدف

ما فریاده یه درد شبانیم

 باغبان این باغ بی حاصلیم

 زندگی به ما آموخت که باید سر کنیم با تب سکوت

 عابر و هم کلام ساده ی نبودیم

 دیدارمان سعادتی بود از سوی خدایام

 ما گوش شدیم برای شنیدن قصه عشقمان که خریدار نداشت

 به قول خودت حوالی ما عقب افتاده ان

 از احساس سحر ردپای مهرت تا ابد باقی میماند

 در دلم در این زندگی تارم

 تو فقط بودی سحرم تشنه دیدارتم

 بهترین دوستم

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶ ۳ نظر
فریدون حیدریان

مستی

نمیدانم چه میخواهم در این هستی

 بریدم ز خود در این مستی

 چرا گم کرده ام راه خانه را

 نیست در این شب کسی نشان دهد مقصدم را

 زمین میخورم پا میشوم

 ادامه میدهم راه پوچم را

 حس دردناکیس دیدن رنده شدن پای خویش

 کاش توانی بود برای فراموشی او یا تیر خلاصی بود برای تنهای او

 بی او شبای من روزس

 چشای لبخندم کورس

 به خدا دروغ نیست اگر بگویم مجنونم

 در این کوچه پس کوچه ها نیست نشانی

 نکند رفتی که برنگردی

۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

بالن

تو تو آغوش اون خواب بالن میدیدی که تو آسمونی

 من تک و تنها حس میکردم هنوز اینجای

 من خیس بارون تو خیس عرق با اون

 بی رحم بودی مرا ساده کنار گذاشتی

 دردی به من دادی که خودت هم عذاب کشیدی

 این پلی که تو میگوی بیا در مسیرش هست

 مارهای بسیار نگاهت گواهی میدهد پشیمانی

 حاضری برگردی حتی با این که نا امیدی

 هر دو درگیریم در این دو راهی

 ولی من پیشت میایم اگر مرا پس بزنی

 اگر مانده باشد ازم یک نفسی

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کاغذ

سلام کاغذ

 باز ما ماندیم جزء تو کسی نیست پای حرفم

 کاش دو گوش مثل تو بود برای من

 بهم زبان دادی

 بی جانی ولی برای من جان دادی

 کاغذ من از عاطفه دورم پی سپیده م

 من چهره رعنا نمیخوام دنبال دل فرشته م

 کاغذ زخماشو خوب کردم ولی زخم زد بازم

 ز ابتدا فرشته نجاتم در انتها یه مردابم

 غمی در وجودم هست که مدام چنگ میزند به روحم

 درختی که با او کاشتم نیست تا ببیند برگهایش را برای آمدنش به شکل قلب در آوردم

۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۹ ۲ نظر
فریدون حیدریان

دل

دل آرام بگیر سراغش را نگیر

 بساز با خود آشنایش نکن

 با درد تو که خود سیاهی چرا دنبال سفیدی

 این شکست دوباره قابل حل نیست

 پس ایست این بار خواهش نیست اجبار است

 بی دلیل برو فرداشو غرق انتظار نکن

 گر هت را باز کن دگر صبر نکن

 تو فقط تماشاگر ساده ی

 تو حق بازی در این میدان را نداری

 برای تو راه پیشرفت نیزه زار است از هر طرف

 تو آنی که تحمل سوز حرفای نگفته ات را نداری تا حالا فکر کردی به سوز عشقو جدایی

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تظاهر

توانی ندارم برای تظاهر به خوب بودنم

 سرگیجه گرفتم در این رویای با تو بودنم

 خنده مصنوعی دگر بر لب ندارم

 من به جزء گریه مرهمی ندارم

 روزگار دارد میسازد از من یه آدم دیگر

 از وقتی که تو را دیدم گاهی صدای قلبم به گوشم میرسد

 زمانی که مینشینم کنارت چه حرفها داشتم برایت

 چرا گوش نکردی مهربانم

 نگو چیزی به یاد نمی آوری

 نگو میخواهی ساده تمامش کنی

 بدان حریف چشمهایت نمیتوانی باشی

 بی فایده س هر چه پنهان کنی

۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۶ ۳ نظر
فریدون حیدریان