یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۲۶ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

مرگ

با لباس سفید مرا بدرقه میکنند

 سیاه پوشان گویی من به دنیای سفیدی میروم و آنان در سیاهی میمانند

نقل بپاشید روی تابوتم مرگ برای من جشنی بود که آرزو داشتم

 آنجا اگر جهنم باشد میارزد به جهنم سرد این آدمیان

 تنی که زیر خاک بپوسد خوش تر از آنست که روی زمین بی خودی بچرخد

 تاریخ تولدم را تاریخ فوتم بزنید

کنار قبرم کاکتوس بکارید

 مراسم نگرید وفا یاد بگیرد عمری زیر پایتان بودم

مرا روی دست نگرید مبارک باد بگوید

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تیله

چشمانت تیله بود منه بچه هم عاشق بازی بودم

مرا بازی دادی اما خودت بازی نکردی

 نگاهت برایم همیشه علامت سوال بود

هیچ وقت نفهمیدم چه میگوند

 حبس شد مغزم در خاطرات کوچکت

جویده شد روحم از دوریت

صبوری اثری نداشت برای ما شدن

بگو چرا این فریاد سکوت نرسید به گوشت

 لنگر انداخت صدایت در گوشم

اشتباه کردم که گفتم میایم

پایانی برای این جدای نیست

من آغازی اجباری دارم به سوی تنهای

من میان دایره ی از آتش ایستادم

فریدون حیدریان

۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تانگو

من گونه هام خیس از شرم کفش پاره تو زمستون

 

تو لبت خندون از شوق دیدن آدم برفی تو زمستون

 

من گلای قالی رو سوخته دیدم

 

با توده ای از دود تو دنبال پروانه بودی

 

تا ببینش روی گل کودکیم کودکانه نبود

 

تمامش جدا از بی خیالی بود

 

من فهمیدم خدا مرا آفریده تا فقط

 

ببینم بشنوم تحمل کنم نفس بکشم

 

تانگو رقصیدم با سایه م شکستنیامو شکستن

 

داشتنیامو بردن منتظر هر آنچه بودم به سراغم نیامد

 

منتظر هر آنچه نبودم به سرم آمد

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۳ ۳ نظر
فریدون حیدریان

دو برده

لبامون میگفتن برو

چشامون میگفتن بمون

غرور نبود جنون بود

گر میرفتیم گر میماندیم

میسوختیم دردامون مشترک بود

ولی راهمون جدا بود

دو برده بودیم پا به زنجیر هم

زانویمان بوسه ها زده بر زمین

گوشمان زوزه ها شنیدن

چهار ستون دل ما از مهر بود

نامهربانی حق ما نبود

تنها نیستیم جدا از این دنیایم

گمشده نیستیم دور افتاده یم

اسارت یعنی با هم بودن بدون هم عشق یعنی همین

رسیدن یا نرسیدن مهم نیست

۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

پیله

رشد میکند لحظه به لحظه درد سکوتم

من در این پیله راهی نمیبنم جزء نوشتن

مبهمه برام این نقاب های پشت نقاب

آنان دوختن ذهنم را به شک

میخ کوبیدن به دلم تا بمانم در شب

پنهان کردم دردای بزرگتر از سنم را

همیشه فاصله بود بین فکرم و توانم

یادگاری از خود گذاشتم روی سیم خاردارهای مسیرم

عبور کردم اما نرسیدم در کلمه نمیگنجد آنچه کشیدم خودم

۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

عروسک

تنش زیباس سرخو کبودس

از دید تو کتک زدن قدرتس

دوست داری هنگام خواب عروسک باشد

هنگام آشپزی سر آشپز باشد

شده گوش بدی به حرفاش

شده پاک کنی بارونو از چشاش

خبر داری از گریه های زیر پتو

پرسیدی ز خود چیست علت درد گلو

او او خمیر بازی تو نیست

سیبل عقده های تو نیست

حقوقش را ننوشتن در جامعه

با او همچو برده رفتار کردن

آنچه هم که به گفته خودشان حقوق میدانن دروغی کثیفس

از ابتدا تا انتها هست در اسارت

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

بهترین بد

بزرگ ترین دشمن آدم افکار پلیدشه

کثیف ترین بهانه آدم دروغش

ه فداکار ترین فرد عالم مادره

بزرگ ترین تکیه گاه آدم پدره

بد ترین درد سکوته عاشق

بزرگ ترین ظلم به زن خیانته

صادق ترین کلام نگاهه

ستون رابطه اعتماده

بهترین بد عشقه

با ارزش ترین هدیه لبخنده

غرور انگیز ترین داشته ادبه

خطرناک ترین اسلحه زبانه

سازنده ترین آتش وجدانه

دردناک ترین شکنجه کابوسه

وحشی ترین کار تجاوزه

اساسی ترین چیز اخلاقه

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۹ ۳ نظر
فریدون حیدریان

قوطی کبریت

اشتباهت ماندگاراست

نیکیت بایداست

 بخشش وطلب بخشش قشنگ است

 اگر درسی باشد از سقف دلم دارد خاک میرزد

چیزی نمانده است متلاشی شوم

رو به پایانم به خنده بگوید پیش ما هم بیاید

عاشق شدن خطر بود

برای منه هیچو پوچ سودی ندارد

اخطار برای منه

بیمار رهایم کرد

بدون هشدار چاره ای نیست جزء فرار

شاید ساخته شود یه منه تازه از این ما

دلم تنگه واسه اون نامه ها که میذاشتشون تو قوطی کبریتا

واسه اون لالایای پشت تلفنا

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دروغ

دروغ بی خوابی آورد

قلم قدم زد به سمت دست

کاغذ به گریه افتاد

از این وابستگی شدید

در این بازی شطرنج مانند کیش و مات شیرین است

با نگاهت جان دادن

غرور برای لبخندت غروری جاودانه است

رفتنت از این کوچه بهانه نغمه پرندگان است

همیشه وصف تو در شعر اندوه کلمات است

زندگی بی تو یک خیال باطل است

سر کردن با رویات بهترین سراب است

دستانت پلی است برای گریز از اضطراب

رد پای قدمهایت بوسیدنی است شنیدن صدایت لذت

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

نامه

گل نقاشی روی خنجر شد

ترس از تنهای نابود شد

کرو کورو لال شدن آرزو شد

حرفهایم یه بمب بود

که بعد سالها چند ثانیه مانده به صفر بودم خنثایم کرد

دگر چیزی نگویم

برایت نامه نوشتم

ز خود سوال کردم چه جوری به دستت برسانم

کس نبود او را محرم دل

دانم آن را به دست باد سپردم

کل شهر حرف منه

دیوانه را فهمیدن اما

نه دلشان به حال این عاشق سینه چاک سوخت

اما تو نه نمیگویم به امید دیدار میگویم در آرزوی دیدار

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان