یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۲۶ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

هر شب


هر شب شنا میکنم

در دریای یادت

و به ساحل نرسیده غرق میشوم

هر شب یاد چشمانت

مرا قرنطینه میکند

وقتی که خاطرات را مرو میکنم

یه لبخند اجباری روی لبم میاید

که خیلی شیرینس

این حس

دوست دارم بماند برای همیشه

یه چند وقتی که هر شب خوابت را میبنم

که دوره ات کردن گرگ ها

و مرا با گریه صدا میزنی

و دستو پای مرا با زنجیر بسته ان

و کاری جز نظاره تو از دستم بر نمیاید

اگر کابوس است

امیدوارم سراغم را نگیرداگر پیامی از سوی خداس

امیدوارم خیر باشد

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۵۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

سردم

سردم چون گرمی ندیدم
نرفتم چون راهی ندیدم
زندگیا هم شده بشگن بشگن دل
فقط مال اونا صدا داره
مال من بی صداس
میخوام سمت عشق نرم
چون هستیم را گرفتو چیزی به من نداد
به جز صدای خنده هاش
که هنوزم تو گوشمه
چشاشم هنوز
تو قاب چشامه
گرمی دستشم
هنوز رو دست سردمه
کز میکنم گوشیه خونه
نکنه جای ببینمش که دستش تو دستشه
عشوه میریزه به پاش
که این موقع ها مینویسم
تا بفهمن چه کرده با من
که عشق دیروزم
شده نفرت امروزم
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

اسید


من از نسل اسیدو صورته سوختو چشه کورم

از بغضو اشگ پنهون

انکار غمو حسرته هر روز

از نسل کار پر

آینده پر

عشق پر

ته دره ی دستو پا نزن نمیای بالا

حرف نزن اینجا نمیفهمن تو رو

رسم اینجا شیرو آهویه

یا باید بخوری

یا بری

دم از انسانیت میزنن

بر عکس عمل میکنن

گذشته سیاهشونو روشن تعبیر میکنن

دل شکستنو پای قسمت میزنن

و تو هر چهار راهی همه قمه به دستن

میزنن میرن واسه این که تو دید باشن

خنده داره

ولی همینه که هست

۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان

حکمت


ز بن بست یاد گرفتم

که هر راهی را نباید رفت

یاد گرفتم

باید گاهی بی خیال باشم

که چه میشود

یاد گرفتم هر تلخی از سوی خدا

میسازد مرا

آرزو دارم روز به روز زیاد شود این محبتش

که تیغ تیز نمی دهد به دستم

که اشتباه ببرم

پی سراب بدوم

خوب میدانم

که چقدر مرا بیش تر از دیگران دوست دارد

با وجود این که کوله باری از گناهم

خدایا مرا ببخش

اگر نا امید شدم

ز رحمتت

شکر نکردم

نعمتت

بی خیال حلالو حرامت شدم

سعی میکنم

آنگونه باشم

که تو خشنود میشوی

۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۲ نظر
فریدون حیدریان

آهنگ


شب بود

دلتنگش شده بودم

باران زد

از خانه زدم بیرون

همان آهنگ قدیمی را گوش کردم

که زمانی با او زمزمه میکردم

نفهمیدم چی شد

که گونه هایم خیس شد

خیره به کفشهایم شدم

شانه ام به غریبه ی خورد

چشمم به چشمش افتاد دیدم خودش است

فقط کمی موهایش سفید شده بود

شکسته شده بود

هر دو بی صدا گریه میکردیم

خواستم مثل گذشته اشگ هایش را پاک کنم

دویدو رفت

و دوباره من ماندم

با یه آهنگ قدیمی

و یه دنیا سوال که بر او چه گذشته است

۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

گل


روز شب

زیر بارون زیر برف

واسش فرقی نداره

میره سر چهار راه تا بفروشه گل و فال

گل و فال چی آینده شو داره میفروشه

فرق زندگیش با من تو اینه

که از روز تولد بد آورده

تو زندگیش خبری نیست از بازی های بچگی

دلش خونه

چون غم فقط تو سرنوشت اونه

یه زندگی بی روح داره

فریادی از جنس سکوت داره

دیگه رویا نمیچنه با این اوضاع بدش

دلش میخواد سر بذاره بر نداره

ببینه اشگ های مادرش را

و هروز قول روز بهتری را بدهد

و با دست خالی دوباره بر گردد

۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

یکی نبود

یکی نبود که بهم بگه
ببین رو به روت دست اندازه
بگه اون داره
تو رو دست میندازه
یه دست گرم نبود
که ذهن پرمو خالی کنه
و نذاره شب را
به سپیده رسانم با چشم تر
دستمو بگیره تو دریای دردام
منو بپذیره با تمام سردیام
یکی نبود فانوس به دستم بده
تو مسیر تاریک
یادم بده هیچ وقت برنده یا بازنده نمیمانم
بگه بیش تر از سهم تو نخواه
مشکلاتی که نمیشه تغیر دادو بپذیرو کنار بیا باهاش
بگه آینده تو با رویاهت نساز
با اراده هات بساز
۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر
فریدون حیدریان

قربانی

به کامم
نه دنیا چرخیده
نه قلم
شدم یه علف هرز
قدمامم
عقب تر مونده ز سایه ام
اولاش فکر میکنی عشق هدیه خدای
ولی بعدش میفهمی به اندازه ی که واست جذابه
به همون اندازه ام پوچه
با خودت میگی از درد ردت میکنه
ولی نه خود درده
بد نیستی
اما خدا جلو اسمت ضبدر میزنه
داری میجنگی با این که بازنده ی
و انقدر سرد میشی
که هزار تا خورشید هم نمیتوانند گرمت کنن
و آخرش میزنی زیر گریه
که چرا منه بی گناه
قربانی میشم
۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۸ ۳ نظر
فریدون حیدریان

جادوگر

جادوگر من کجای

دارم میمیرم از تنهای

فردا قرارس سفر کنم به شهر تنهای

روزگار سازش برای من فقط غم بود

سراغم را نگیرکه هر که باهام بود

شد نابود

یه چاهم که رویش گل های قشنگ پر فریبس

یک یکم که با هر یک جمع شوم

حاصلم صفر میشود

دل به من نده خنده هایت میسوزد

تو زندگیت با من شروع نمیشود

به خدا قسم دردم شکست عشقی نیست

شکست تو هست

تنهای نیست

تنهای تو هست

چشم های خیست هست

نه اون لبخندی که کنار اون به من میزنی

۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان

عکس

عکس روی دیوار

چرا چهره شادت را

من غمگین میبنم

خدایا او که ذاتش نورانیس

چرا تاریکی نصیبش میکنی

چرا بین دنیای من او یه دیوار فولادی قرار دادی

خدایا مث اینا نقاب ندارم

سر کردن با زندگی بی آرامش کار هر کس نیست

اگر توانش را ندارد توانایش کن

رهایش نکن حتی وقتی که هم پیمان میشود با شیطان

مرا بی خیال شو

او را دریاب

به او فردای از نور و امید بده

هم دلی با وفا از جنس خودش بده

یا این دیوار لعنتی را بردار

که شاید مرا به دار آویزد

این افکار

۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان