یادگاری

همه چیز اینجاست

بشریت مساوی حشریت


از گل نون ساخت

با جوراب دستکش ساخت

با زغال روی کارتون

عکس خودشو کشید خندون

روی کارتون دیگه نوشت

بشریت مساوی حشریت

یکی را کنار صورت گرفت

یکی را کنار سینه گرفت

میان مردم رفت گفت

منم سر راهی

ولی تن نمیدهم به هر کاری

قیمت ندارد نجابتم خدا دارم

تا ابد نمیشوم خم

دست فروشم

تن نمیفروشم

نفس من ورق نمیخورد با پول تو

زنیم مرد تر از تو

درک تو از زندگی هست کمتر از حیوان

فقط میخواهی سیری شکمو زیر شکم

بشریت مساوی حشریت

۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

شب پاییز


مرگ مرا پیدا کن

یارم پریشان

دلم خون

عزیزانم دشمنن

قدمام پر دردن

کابوس حک شده در خوابم

فکر خودکشی نشسته در سرم

شب پاییز بدون دست عزیز

هستم مریض

شب پاییز

زمانی میگفت عزیز

امشبو بی خیال از فردا نگو

من کنارتم از دردا نگو

سرود پیروزی رو زمزمه کن

اسب وحشی دلتو رام کن

این در بسته باز میشه

باز گریه هامون لبخند میشه

میدونم حرف زیاده

حریف زیاده

یادت نره

ما یه بار گذشتیم

از این انفرادی اجباری

دروغی فریبی بود

ماری روباهی بود

۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

خودکشی پرنده


بخواب فاصلمون زیاده

میدونم دنیا سیاهه

نگو خواب مرگه کوتاهه

این آدما گفته هاشون همه فریبه

امشب که داره بارون میاد

یه پرنده میبنم که مثل من خوابش نمیاد

میچرخو میچرخه

فکر کنم تو فکر یه خودکشیه

به آشیونه نمیره

شاید همدمش زیر این بارون مرده

پراش داره میرزه

دلم به حالش داره میسوزه

داره آواز میخونه

خوشحاله خوشحاله

زمین خورد

دوباره پر کشید

مرگو تو آسمون میخواد

با آواز و پرواز میخواد

خودکشیه قشنگیه

کاش قسمت منم بشه

۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دود عشق


بیا ابرهای سیاه را ببر

تیغ لرزان را ببر

بشین ساز دهنی بزن

این دلشوره ها را راهی کن

پرده ها را بکش

آواز بخوان

گریه های شیر آب را قطع کن

فریاد ساعت را سکوت کن

شانه و قیچی بیار

ریشو مویم را اصلاح کن

نذار حس کنم پوچ ترین پوچم

تو که میدانی شب از درد نبودت بالش گاز میگرم

تو که میدانی بی تو با کسی سخن نمیگویم

چرا رفتی

چرا نمیایی

از آتش عشق فقط دودش به من رسید

چیزی به جزء این جای خالی بزرگ

این رویای دو رنگ واهی نماند

بیا مهربانم

۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۳ ۳ نظر
فریدون حیدریان

ته استکان


دنبال عشق نباش

میبنی داغ پشت داغ

دستاتو مشت نگه دار

هر لحظه ممکنه گرگ در بیاد

از جلد آشنا

محبت را بذار زمین

خنجر را بردار

باید زد فرقی نمیکند

از رو به رو یا پشت سر

جلو دهن دلت را بگیر

تا پوز خند نبینی

گرمای دستاتو هدیه کن به حیوان ها

بیشتر قدر میدانن از انسان ها

تو روزای ابریشون آقایی

تا آفتاب بیاد تو رو یادشون نمیاد

فردا هر هر به رویت میخندن

همان های که برایشان هق هق میکنی

همیشه اشتباهت را با ذره بین میبنن

مهرت را با ته استکان

۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۵ ۲ نظر
فریدون حیدریان

پرواز به پیله


امروز من گریانم

فردا منو تو گریانیم

درس بگیر

از این تکرارها

این رفتنو آمدن بچگانه

داغش میماند مثل لکه های روی آینه

کم رنگ میشود

پاک نمیشود

برای ما رفتن رفتن نیست

ماندن ماندن نیست

میدانم میروی میایی

میدانی میروی میایی

از پیله به پرواز

از پرواز به پیله

میرویم میایم

سنگر نداریم

صلح نداریم

دیوانگیی از جنس صبرو عجله و سکوتو فریادو انتظارو غرور داریم

یه رنگ ناشناختیم

تو نقاشی هم

ما رو زمین تو آسمون اسیر همیم

ولی سردیم

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۹ ۱ نظر
فریدون حیدریان

حاضر غایب


از آغازم صدایت کردم

آنچه خواستم ندادی

آنچه هم داشتم گرفتی

کاش مرا میان گرگ ها نمیذاشتی

حالا که گذاشتی

چرا قدرت جنگیدن نمیدهی

حاضر غایب یا غایب حاضر

هر که با قلب پاک پیش میرود به بن بست میرسد

هر که بی وجدان باشد به مقصد میرسد

من با تو به دو پایان رسیدم

یک پایان منطقی

دو پایان احساسی

ناجیی رها میکنی

زیر دیگ کفتار ها چوب میذاری

ما را برای بزم آنان آفریدی؟

ما فقط باید ببازیم؟

دل پر مهر دادی افسوس

که به نوای عشق نمیدهن گوش

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۰ ۱ نظر
فریدون حیدریان

دروغ مصلحتی


خشکیده بودم

با تو سبز شدم

من بدون تو هنوز ما هستم

این خیالت هنوز به اندازه حضورت شیرین مانده کنارم

الاهی هیچ وقت بالشتت خیس نباشد

سرایت آنی خالی از خنده نباشد

کابوس لحظه ی در خوابت نباشد

من به یادت قانع ام

نباشی نگرانم

ز کار خودت نرنجی

من با چند خاطره کوتاه از تو

شادم تا آخر عمر

بغضی نیست

اشگی نیست

به جانت قسم

پشت این نامه دروغ مصلحتی نیست

ببین این آخرین نامه مثل قبلی ها خیس نیست

بارها گفته ام

آرزویم

آرزوی تو

۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

رویای کودکی


سلام من همیشه بی جواب موند

تو جیبم همیشه دستام بود

کاش تو تنگم یه ماهی بود

تو حیاط تابیو نوبتیو خنده ی بود

کاش پروانه ای بود که تا مرز خستگی دنبالش بدوم

یا گنجشکی بود که برای تشکر از آوازش بهش دونه بدم

نوشتنی نیست حسم

هر چه میگردم امیدی نمیبنم

سرای من همش رویای کودکیس پشت سر هم

روز صدای به جزء تیک تاک ساعت نمیشنوم

شب صدای به جزء صدای جیر جیرک نمیشنوم

دلیل نفس کشیدن من چیست خدا

همه را گرفتی

این نفس را هم بگیر

۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۷ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تو


باغی پر از یاس

سلامی پر از احساس

نگاهی پر از آرامش مثل باران

لبخندی پر از تماشاچی مثل رنگین کمان

دلی داری که به همه دل ها راه دارد

این مرد با تو آه ندارد

هر چه میگذرد مهرت بیشتر میشود

خاطراتت زندانی دارد که هیچکس از آن نمینالد

منم یکی از پرنده های بامتم

که حاضرس سنگ بخورد

بمیرد

نپرد

جای خالی تو را با هیچی نمیشه پر کرد

وجود تو را با هیچی نمیشه عوض کرد

زندگی بی تو زندگی نیست

شکنجه شبانه مرگ روزانه است

نفس بی تو نفس نیست

جان کندن است

۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۱ نظر
فریدون حیدریان