یادگاری

همه چیز اینجاست

۳۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

مرا ببر


خدایا مرا ببر که از بس پر پر زدم،بریدم

که این دل را هر گونه بگی آزردن

هر وسلیه که بود به این تن پاک زدن

که این دو چشمم قد یه دریا بارید

زمینت خالی بود از عشق

روزهایت پر ظلمت تر از شب بود

شب هایت چیزی نبود جزء کابوس

بنده هایت خود شیطانن

که فقط تو فکر حالو پولن

بدون بی دلیل دل میشکنن دروغ میگن

حتی خودیا که صرف کردی عمر را برایشان

چرا از چشمت افتاده ام

خدایا مرا ببر این خواسته ام را بپذیر

اشگالی ندارد خواسته های دیگرم را نپذیری

۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

سهم


سهم من از عشق چیزی نبود

جزء دیدن رفتنش با لباس سفید

خیلی مهربان بود

که با لبخند

صادقانه و ساده گفت

خداحافظ اشتباه بزرگ

میگفت دگر غمی بغضی نمیماند

در این سینه و گلو

از خدا خواستم

این گونه باشد

زندگیش پاییزی بود

بهار هیچ وقت به خانه اش سر نزد

امروز سهم هر سه ما خاطرات تلخس

هر کس فکرشروع تازس

شروعی که شاید

سقوطی باشد

یا شاید

مثل قدیم دست در دست هم

قدم زنان زیر باران بگویمو بخندیم

خاطره ها را در هنگام عبور از کوچه احساس مرور کنیم

۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶ ۲ نظر
فریدون حیدریان

نصیحت


من ساکتم سر به زیرم

دم نمیزنم مینویسم

تو عاشق جشنی

من به نوشتن از زخم های تنم جامعه پر دردم

سکوت پر حرفم

نخند

علاقمو بهت توی جمع ساده گفتم

لبخندم زوری نبود

سردیم بی دلیل نبود

ولی تو یه نقاب داشتی رو صورت

واسه یه شب منو فروختی راحت

حالا گوشاتو واکن***خاطراتو مرورکن

منو بذار کنار فقط خودتو ببین

ولی تو مشت آدما

هر جور بخوان باهات تا میکنن

پا رو قلبت میزارن

آخرین گفته ام رو خوب گوش کن

از این کارت دست بکش

که هنوزم دیر نیست

۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

بزرگ


مادر بزرگ نبودی ندیدی

شکستن

تو که رفتی خنده از روی لب رفت

جاشو برای همیشه اشگ گرفت روی لب

سهم خوبان غم شد

بدان شادی

دلهای پر مهرمان پر نفرت شد

خودت خوب میدانی خودمان به جان خودمان افتادیم

هر کداممان در حال تیز کردن شمشیریم

در فکرخویشیم

کاش رو به رویم بودی چهره ات را میدیدم

صدایت را میشنیدم پیشانیت را میبوسیدم

نه این سنگ،سنگ دل را

میدانم خشنود نیستی از جنگ بین ما

دعا میکنی برای صلح ما

میدانم شادی ما شادی روح تو است

۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

ایران


سگ دوست گرگ بود

چوپان عاشق دختر قصاب بود

کدخدا شریک با قاتلای درخت بود

خادم مسجد دزد نذری بود

برادر در تلاش خالی کردن خانه برادر بود

خواهر به فکر بی خانه مان کردن خواهر بود

بهترین ساقی مأمور گشت بود

حکم قاضی فقط به نفع مرد بود

زن فقط تماشاچی از داخل قفس بود

دکتر متجاوز بیمار بود

دزد نامش دو حرف بود

شادی مردم تو رویا بود

خاکی بودن مرده بود

بوسه عاشقانه فریب بود

بازی با اسید هم با حیوان و هم با انسان بود

اسم این ویرانه پنج حرف بود

۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۴ ۱ نظر
فریدون حیدریان

کابوس


مرکب نیست

باید به پا اکتفا کرد

لاشخورا دارن میچرخن بالا سرم

داره خون میرزه از تنم

رهگذری رد شد

چشمهایش آشنا بود

غرق سراب رد پایش شدم

ترس در وجودم بیدار شد

وقتی آسمان خونین را دیدم

در میان کوه گوشم را گرفته بودم

از وحشت زوزه ها

زوجی مرا به تخت بستن

شروع کردن به میخ کوبیدن به پاهایم

سپیده زد

میخ ها را جداکردن

مرا با آبی سیاه شوستن

کفنی رنگارنگ به تنم کردن

در تابوتی گذاشتنم

که خون ازش میچکید

بعد خاکم کردن

در میان عقرب ها

۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲ ۲ نظر
فریدون حیدریان

جبر


ریش بلند من از جبر ژنتیکی نیست

بگو چی شد که بوسه ها گریه ها قسم های زیر باران یادت رفت

هر بار قدم میزنم تو خیابون

حمله میکنم به دکه تلفن

من با تمام

دکه های این شهر عشق بازی دارم

این مزاحم بی صدا را

زمانی میپرستیدی مثل خدا

رگهایم هوس تیغ دارن

گاهی به خاطر خلاصی از سر درد حاضرم سرم را ببرن

حمام رفتنم بهانه گریه شده

حوله هنوز از عطر تو دل نکنده

راهتو چی کوک کرده عروس کوکی

تو منه کودکو پیر کردی

ممنونم که سرگرمم با عکسو آتش

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴ ۲ نظر
فریدون حیدریان

حس


تو هستی یه حس مبهم

که وقتی نزدیکم میشی قلبم میزنه تند تر

نمیدونم ترسه

یا عشق

نمیدونم تو هم مثل دیگران زخم بزنی بری

یا شاید مرهمی میمانی

وقتی رو به رومی دوست دارم ببینم

غرور زنانه ات،نگاه پر شرمت

چشم های پر حرفت

 لبخنده ساده و شیرینت را

نمیدونم سرابی برای منه تشنه لب

یا بارانی از سوی خدا

بگو از کدامین دسته ی طوفانی

یا نسیم دل نشینی

اگر تو جای این تن لاغر بودی

استخوان آب میکردی

ما کل زندگیمان را

با این حس های مبهم سر کردیم

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ ۲ نظر
فریدون حیدریان

تنهای


حس میکنم

خیلی تنهام

حتی وقتی که میخندیم

گریه میکنیم

شک دارم به تو که مرا میفهمی

یا نه

از هر زنجیری که مرا پابند زندگی میکرد دل کندم

اما از تو نتوانستم بگذرم

با وجود این که نه حرفم را فهمیدی

نه حرف چشمهایم را

از یک طرف نمیتوانم اعتماد کنم دوباره به حرفهایت

از یک طرف سختس بی تو بمانم

نمیدانم درسته فقط نیمه پرت را ببینم

یا نه

دوست دارم آخر قصه را اول بدانم

متنفرم از این که دوباره بی صدا بشگنم

هم دل تو را

و هم دل خودم را

۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴ ۳ نظر
فریدون حیدریان
شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ سعید
گلدون

گلدون

سلام به بیمعرفت بیصدا  *** سلامتی همه عاشقا

 

یادت باشه که من هنوز همونم  ***  تا ته به پای عشقم میمونم

 

میخوام که من بگذرم از گناهت *** بگم  چه حالی شدم از نگاهت

 

یادت میاد روزی رو که  آوردم  *** واست یه گلدون قشنگ مشکی

 

کاش گلدونو ازم تو میگرفتی ***  قلبمو زیر پات نمی گذاشتی

 

از اون روزا چند ماهی هست گذشته  ***  ولی یادت از خاطرم نرفته

 

هروز عشقت توی قلب خستم  *** گر میگیره بس که تو رو نداشتم

 

دراکولا گفت بی خیال لیلا  *** اون تنها نیست اینو میگن خیلیا

 

اما مگه دل سعید حالیشه  *** جز تو کی تو قلب اون جا میشه

 

قلبمو از دست تو پاره کردم  *** راهی واسه درد تو چاره کردم

 

اما چی بگم ای دل غافل  *** عامل مرگ من میشی تو این دل

 

بگو تا کی باید صبوری کنم  *** تا کی باید از عشق دوری کنم

 

باور بکن دیگه دارم میمیرم  ***  اگه نخوای به زور تو رو میگیرم

 

لیلا خداوکیلی بی انصافی *** اگه بیام رومو زمین میندازی

 

اگه یه لحظه جای من تو بودی  *** صد تا کفن الان پوسونده بودی

             

میبینی مردن واسه تو کارمه  *** از عشق گفتن واسه تو لازمه

 

قسم خوردم اگه به تو نرسم *** یه روز خودم رو جلو روت میکشم

       

 

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۰ ۳ نظر
سعید