یادگاری

همه چیز اینجاست

۴۲۶ مطلب توسط «فریدون حیدریان» ثبت شده است

اسرار کابوس من

قبل هر اتفاق ناخوش
میبنم کابوس
بعد هر اتفاق ناخوش
میبنم خواب خوش
زنگ خطره برای من کابوس
بی معنی برای من خواب خوش
هر چه کنم این حادثه بد میاد
یه بار نشد من ببرم یا پیش نیاد
از سر غریزه بودی با من
نه عشق
الان نه با تو شادم
نه در این تنهای
نه با دیگران
خلاصه دردای من
همین یه خط همین
وقتی که زمین خوردم
لنز دوربین دیدم
نه دست
وقتی که از سکوت پر بودم
با کاغذ بی روح درد و دل میکردم
نبود آدم
تنها تر از هر چه تنهایم
۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

زمستون

زمستون پر برف
با دمپای پاره
پیش به سوی مدرسه
کتک خوردم از بچه ها
گفتن نزدیک بخاری نیا
زنگ تفریح وسط حلقه بچه ها
هه هه موهاشو لباساشو دمپای هاشو
بعد معلم میزد تو سرم
میگفت خری
فقط کتاب میاری و میبری
ما شیشه پنجره مون شکسته بود
نفت نبود
سقف مون چیکه میکرد
از پنجره بچه همسایه مون میدیدم
که با لباس زیر تو خونه شون نشسته بود
برام دست تکون داد
خنده کرد
حسودیم نشد
بی اختیار خندیدم
بی اراده دست تکون دادم
بعدش تا صبح باریدم
۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

اشگ سیاه

یادته
شماره جدید تو نوشتی
رو پوست آدامس موزی
تو جیبم گذاشتی
یقه مو درست کردی
دستمو گرفتی
با نگاه خاصی
گفتی چطوری
بریم رو نیمکت بشینیم
با سکوت رفتیم نشستیم
کلاغا قار قار میکردن
برگا با باد میرقصیدن
آسمون بود خونین
گفتی کافشن بدم
سرما نخوری
فدات بشم چشات چرا قرمزه
من کنارتم تا ته تهش
امروز پیشم اشگ سیاه نریز
برام گل نیار
نگو دوست دارم
عاشقتم
عوض شدم به خدا
باور بکن
تو با من کاری کردی
که دیگه فقط مرگ آدما رو باور میکنم
۱۲ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

نوک به نوک

اینجا عشق مادی
ازدواج غریزه ی
دوست وسیله
مطیع سنت پیغمبر فقط تو صیقه
ههه یه نگاه همیشه حلاله
خخخ بهشت میری اگه سر ببری
آدم پینوکیو
گربه نره
چوپان دروغگو
مجنون دنبال باسن و کمر باریک
لیلی دنبال مال و مکان تاریک
کافر چادر به سر
مومن عرق خور و دست گیر
زنده سنگ و گوه
مرده احترام و گلدسته
دلا پاره پاره
خنجرا نوک به نوک
دولت شیمیر شیمیر
خدا تیز بین اما فعلا خواب آلود
زندگی شما لجنه
خوشبختی یعنی عشق و پول نرمال و سلامتی
۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان

تهوع آوری


هو و هو و

شدی هلو

با مغزت چی کار میکنی هالو

یه روز تخم کفتر خوردی

چه چه زدی

بعد مغز خر خوردی

خودت و به نفهمی زدی

چهار نعل کجا میری

زیر شلاق و بار میری

حمالی و نره خر و کتک و یونجه

زندگی میشه نه به خدا نمیشه

برنگردی دم تکون بدی

پاچمو لیس بزنی

من استخوون بهت نمیدم

حتی تف مو رو صورت نمیندازم

طاووس و سیمرغ بشی

باز مردودی

تو واسم راسوی


غیر قابل تحملی

تهوع آوری

لایق همون دلای مشقیی

من حتی قیامتم نمیخوام چشمم به چشم تو بیوفته

۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۹ ۰ نظر
فریدون حیدریان

یادش بخیر


مرا از چاه بالا کشیدی

تنهای را گرفتی

بعد به چاه انداختی

تنهای را دادی

هم حق گله دارم

هم باید ستایش ات کنم

بارون و

بالکن و

قهوه و

بوسه های سمج

یادش بخیر

کافه و

کنسرت و

سینما و

بوسه های اشگ آلود

یادش بخیر

پارک و

بازی گل یا پوچ و

چیدن گل با ترس و

بوسه های پشت درخت

یادش بخیر

قلقلک روی تخت و

چشم بستن و گشودن با بوسه و

زیر دوش حموم یکی شدن

یادش بخیر

یاد این همه رویا بخیر

جوهر قرمز چشم من

دل کبود من

خودکار اسیر من

یادش بخیر

بخیر

۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

خلط جوهر


فراموشت کردم

چون فراموشم کردی

همچو یک خلط تک و تنهام

تو فقط نام ایزد را داری

هر که به من رسید صورتش جمع شد

یا مرا لگد کرد

خورشیدم را کشتی

دل دریای ام را دزدی

تو گرفتی گرفتی گرفتی

گردانده هستی

به سوی خزان میچرخانی

به بینا بودنت حس منگوله داری ندارم

شاید نیستی همه در خوابیم

میگویند توانای توانا

من که تا امروز ندیدم جوهر امضای تو را

چرا نمیبنی موج به موج اشگ مرا

در زندگی من جای نداری

تو فقط یک اسم در قسم های مردم هستی

۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زنده بعد مرگ


برای من غرور گند

برای همه عشوه در حد مرگ

ای کمر پرس

نامرد زن

میروی کامل برو

میمانی کامل بمان

دلسوزی بعد رفتن یعنی افزون درد

نه تسکین

با نرها بمان

گل دیروز خار امروز

خواسته یا ناخواسته یه بار جدایی دیدیم

این رفتنت از سر داغ بودن یا اشتباه نیست

انکار نبودت باور وجودت کشنده است

روز شده بغض بغض

شب شده گریه گریه

این یعنی زنده بعد مرگ

یعنی مثبت تنهای

فریادم شده کاغذی

هر چه میخواهی بچرخ

باز شکسته مینشینیم مقابل هم

۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۳۶ ۱ نظر
فریدون حیدریان

فریاد مرگ


آخر شب بود

باران تندی میبارید

چتر و کتاب برداشتم

تو کوچه ها پرسه میزدم

کنار یه تیر برق نشستم

شروع به شعر خواندن کردم

دختری با پاشنه شکسته

با عروسکی بی سر

از ابتدای کوچه به من میرسید

تکیه به دیوار مقابل داد

موهایش را روی صورتش ریخته بود

کمی ترسیدم

خواستم به خانه برگردم

به انتهای کوچه رسیدم

صدای فریاد رسید به گوشم

به سویش رفتم

جان داده بود

کتاب را زیر سرش گذاشتم

چتر را تکیه به دیوار دادم

طوری که باران روی سرش نبارد

۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۵ ۱ نظر
فریدون حیدریان

عاشق نبودم

هوس کردم
شبی را با می سر کنم
این درد و غم بی همه چیز را در به در کنم
ما که عمری با درد خزیدیم
شاید با می دمی به فراموشی بخزیم
بر سر ما که میاید داستان های عجیب
شاید این می با این غم شود همدست و رفیق
ما کجا
می کجا
فراموشی و خوشی و خنده کجا
خوشیم با کاغذ و قلم
حرف آخرت که اولین حرف بود که رنگ و بوی حقیقت میداد
انگار امشب به قصد کشتن در گوشم میچرخد
وقتی همه چیز گذشته و امروز را کنار هم میچنم
حق میدهم بگویی خر
قبول خر بودم
عاشق نبودم
۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر
فریدون حیدریان