یادگاری

همه چیز اینجاست

مستانه

یه مشت قرص تو دستامه
 تنم بی اختیار میلرزه مستانه
 همش حس میکنم پوچم
 نمیخوام درد بکشم احمقانه
 نفس بکشم به خاطر کی
 به خاصر چی
 زندگی درد بی پایانه
 فردای خوب کشک و خیاله
 تا زنده هستم همین داستانه
 تو آنقدر بیش از حد مهم شدی
 که به راحتی آرامش را گرفتی
 تو که با همه بیگانه بودی
 چرا به غریبه عاشقانه تن دادی
 تو که ضربه میزنی
 ضربه میخوری
 به خودی بزنی
 از خودی میخوری
 امشب که پایان به من رسیده
 میرم به سوی مرگ که مرگ رسیده
۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

آدم نمیشه آدم

گلوله
درد
خون
مرگ
چرا تموم نمیشه این خبر
آشفته نباش دلم
آدم نمیشه آدم
گرسنه های پوچ و منفعت
سیر نمیشن هیچ وقت
آرامش دنیا که صد درصد محاله
اسم جنگل پر آشوب ما جهانه
مغزهای به ظاهر شسته
شسته نمیشه دوباره
این قلاده ها بیشتر میشه دوباره
فکر کنم احساس انسانیت مرده و زیر خاکه
عصر ما عصر وجدان های سیاهه
عصر ما هنوزم عصر هابیل و قابیله
چه ساده شبیه آدم آهنی بی تفاوت شدیم
تفنگ به دست رو به روی هم ایستادیم و کشتیم
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تقریبا

منو کتاب گره خورده ایم به هم
چند شبی هست میخوابیم با هم
مثل تو زیبا نیست
ولی خب همینه که هست
چند روزی است گوشیم خاموش است
طفلکی دلتنگ حرفای ناجور است
پایم رنگ خیابان ندیده
یه ارتش بی حوصله گی به جانم افتاده
در از تو قفل است
قفس انتخاب خودم هست
دیوانه شدم رفت
حالم گند است و مست
گذشته چه پیچ مزخرف است
فراموشی هست
ولی مال مردم است
فرق زیادی بین منو مردم است
یه مشت کتاب همخواب من است
مرگ من تقریبا همین است
۲۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دندان سکوت قلب را شکافت

اسم من تغیر کرد
در ذهن عشق واقعی ام
او مرا تعمیر کرد
ولی باز خط خطی ام
او دست مرا رو کرد
من کلاغ منتظر دلگیرم
او دور شد از من
من از خودم دورترم
مثل غنچه وا شدم
او طوفان شد و مرا کشت
دندان سکوتم قلبم را شکافت
او خندید و دست از من شست
من با او خوابیدم در خواب ها
او اس ام اس میداد بعد مستی ها
بی تفاوت شدم مثل سنگ
ضربه زد به من مثل سنگ
او مرا کشت ولی نفهمید
یه قلب مرده رو دست جنازه گذاشت ولی نفهمید
او مرا و عشق مرا نفهمید
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

زرد و پیر

عشق سوخت و دود شد
دست زرد و پیر شد
ای کاش گفتن حرف هر روز شد
نفرین قد کشید و بزرگ شد
نفرت از سر نرفت و ماندگار شد
لذت انتقام بیشتر از لذت شد
انتظار از انتظار خود خسته شد
گل امید تیر خورد و پر پر شد
آنچه در سر بود نشد و هیچ شد
جوانی نیامده دور شد
چشم لبخند لب کور شد
زخم ها باز شد و مرور شد
زندگی واقعا بدتر از جهنم شد
بغض به سکوت پیوست و جدا نشد
تکیه گاهی مطمئن تر از دیوار پیدا نشد
این غم مبهم خانه راهی سفر نشد
خوب ها بد بد شد
بدها به زندگی چسبید و حقیقت شد
۲۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

هق هق

زن توی تخت خواب با لبخند
مرد نشسته رو به روی آینه با چشم تر
زن صدای هق هق شنید
لبخند از روی لبش پر کشید
غم چه زود شادی را دید
سریع سوالی به ذهنش رسید
علت گریه ناگهانی چیست
نکند مرا با او دیده است
گریه مرد عجیب و خطرناک است
مرد را از پشت بغل کرد
بوسه ای طولانی به سرش هدیه داد
گفت بگو مشگل چیست
حلش میکنیم با هم مشگل نیست
مرد گفت مست بودم و مست شدم و خیانت مستی کردم
زن به تخت خواب برگشت با لبخند
گفت لعنت به تو
لعنت به این بخت
۲۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

به عادت رسید

قصه به آخر رسید
یار به مقصد رسید
مرگ به باور رسید
آزادی به زندان رسید
جوون به پیری رسید
سکوت به بچه رسید
عشق به هوس رسید
جدایی به عادت رسید
خیانت به عشق رسید
راه به چاه رسید
بی راهه به راه رسید
دین به عقل رسید
پول به خدا رسید
زنده به گور رسید
لعنت به تکرار رسید
زخم به اجبار رسید
درمان به سالم رسید
خانه به خانه دار رسید
سنگ به پرنده رسید
چوب به تبر رسید
برگ به پاییز رسید
سرما به دل رسید
حرف به شعر رسید
واژه به چشم رسید
۲۰ دی ۹۵ ، ۰۶:۳۴ ۰ نظر
فریدون حیدریان

دروغ دیدم

منم یه روز عزیزی داشتم
منم برو و بیای داشتم
همش تو خونه تنها نبودم
بال و پر و شوقی داشتم
خنده داشتم فراون
لال نبودم و حیرون
دلی سالم و آبی داشتم
ذهنی خلوت و بهاری داشتم
شبام نفرین و شکایتی نداشت
روزام خوابای طولانی نداشت
منم حرف دروغو راست شنیدم
منم حرف راستمو دروغ دیدم
به هم میگفت قهرمان
میگفت یه دونه ای تو جهان
میگفت فرشته ای از آسمون
قدر تو میدونم مهربون
منم میگفتم تو تاج سری
من هر چی باشم
تو از من بالاتری
۱۹ دی ۹۵ ، ۰۷:۱۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

اعدام

پا خسته و مرده
دل شکسته و بازنده
ناخن شکسته و خونین
پیشانی زخمی و غمگین
دست کوتاه و دور
لب بسته و شور
چشم خیس و سر به زیر
عقل کور و گوشه گیر
سلول تابوت و تاریک
پنجره دور و باریک
شب وحشت طناب دار
روز نفس مرگ بار
زندانبان خشک و بی روح
گفت بیا بیرون
گویا امروز روز اعدام است
امروز روز تماشایی مردم است
آه قدمهای آخرم چه با لرز است
تمام دغدغه من چشمای مادر است
ماندن من در این دنیا چه کوتاه است
برای دیدن رفتن من جمعیت چه زیاد است
۱۷ دی ۹۵ ، ۰۵:۱۲ ۰ نظر
فریدون حیدریان

آرش

بغض های نترکیده
آسمان چشمم را ابری کرده
خبر اعتصاب غذای آرش
دلم را بد خونین کرده
ببین ظلم و ستم چه بی مرزه
کشور ما دست چه آدم بی رحمه
مجرم آزاده
بی گناه در حبسه
اسم این معرکه گند عدالته
قانون که باب میل جلاده
مثل همیشه هم سهم ما خوابه
ببین چه جنازه ها زیر خاک کردن
چه گل های ناب را پر پر کردن
ببین چه مرده ها روی زمین سرگردونه
از کودک کار بگیر
تا گور خواب
از دست فروش بگیر
تا اعتیاد
بگذریم ما که اولیم در صف کمک به سوریه
۱۳ دی ۹۵ ، ۰۷:۲۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان