یادگاری

همه چیز اینجاست

فرد نامرئی کلت به دست

گاهی عشق تبدیل به فردی کلت به دست میشود
و آدمی را با سماجتی بیش از حد هدایت میکند
ذره ذره وجود آدم را میتراشد
و آدمی عجیب و غریب تحویل آدم میدهد
و باید فردی را که دوست داشتنی نیست
دوست بداری
و باید با چشم و تنی که بوده و نیست
زندگی کنی
و اگر مثل کوه استوار باشی
غول دلتنگی تو را میلرزاند
و تو برده عشق پوچ میشوی
و هر شب تو را عشق شکنجه میدهد
و لعنت به این فرد نامرئی کلت به دست
که باید و نباید زندگی مرا گرفته به دست
۲۵ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۴۵ ۰ نظر
فریدون حیدریان

لذت مرگ

مستم و باده ناب میخوام
با منطقم و مرگ خدا میخوام
زخمیم و لذت مرگ میخوام
ایرانیم و میهن سبز میخوام
آزادم و چارچوب نمیخوام
وجدان دارم و دین نمیخوام
مهربانم و حرف آخوند نمیخوام
مینوشم و بهشت دروغی نمیخوام
نجیبم و حجاب اجباری نمیخوام
غم دارم و غم هیئت نمیخوام
بیدارم و صدای اذان نمیخوام
غمگینم و شهر مشگی نمیخوام
عاشقم و جادوی یار میخوام
کویرم و آغوش باران میخوام
کابوسم و خواب خوش میخوام
غریبم و بهانه ماندن میخوام
۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر
فریدون حیدریان

گریه بی اشگ

در خطر بودی
با خطر بودم
کوله بسته ی و
در سفر بودم
من پر خالی و
تو پر من بودی
من زخمی آذر و
تو بی خبر بودی
من گریه بی اشگ و
تو قهقهه شب بودی
من ماهی بی آب و
تو دریای من بودی
آنچه که من بودم
تو تسکین من بودی
به دلم نشستی و
به دلم سنگ زدی
تو که عاشقش بودی
پس چرا زنگ زدی
ناله و غم دادی
به زندگیم سم دادی
رفتی و از دور
فقط دست تکان دادی
حال امشب کنار قبر تو من هستم
ماه عسل ات مرگ شد و
آن که فراموشت نکرده من هستم
۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۵:۰۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

چای سبز

سبز نوشید چای سبز را
مستانه بو کشید عطرم را
مانتو از تن جدا کرد و
مبهم نظاره کرد لیوان تهی را
مثل قبل نبود و
مثل قبل نشد
آن روز بوسه نبود و
داغ بوسه خاکستر کرد من را
سیگار به لب گذاشت و
فراموش کرد روشن کند سیگار را
گفتم خسته ای از این دیدارهای یواشکی
 تو حق داری نازنین بخوای بری
 گفت ساده نیستم و ساده نمیشم
 که از تو ساده بگذرم 
گفتم غم و دردت چیست
 نازنین چاره هست یا نیست
 گفت عاقبت ما چیست
 چهار سال دوری و دیدار
کم مسئله ی نیست
۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

لیلی و مجنون من و تو

لیلی و مجنون افسانه ی من و توئم
که میان پیاده رو یکدیگر را بغل کردیم
یه ملت را به ساده گی ندیدیم
محکم به هم چسبیدیم و پیچیدیم
نگاه ها و متلک ها ما را دو تا نکرد
ما هم لج کردیم و یکدیگر را بوسیدیم
حتی از لنز های دوربین ها نترسیدم
همان جا گل گفتیم و گل شنیدیم
مردم به جنون و حماقت شیرین ما خندیدن و
ما هم به بنر خواهرم حجابت برادرم نگاهت خندیدیم
لیلی و مجنون افسانه ی من و توئم
که پشت پا به غرور و حرف مردم زدیم
۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۰۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

باز عید و

باز عید و خانواده های اعدام دیده
باز عید و بی گناه های در حبس مانده
باز عید و گل های پژمرده دست فروش
باز عید و نگاه های کودک کهنه پوش
باز عید و گریه های پشت ویترین
باز عید و دزدی کودک غمگین
باز عید و گریه های پنهانی پدر
باز عید و بغض های ناگهانی مادر
باز عید و نبود تو با من
باز عید و خاطره ات تو با من
باز عید و خانه ساکت و تاریک من
باز عید و بغض و عکس تو با من
باز عید و آینه شکستن بی اختیار من
باز عید و چشمهای خیره من به در
باز عید و باز پاییز من
۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۳ ۰ نظر
فریدون حیدریان

کافه

اومدم کافه ی که همیشه با هم میومدیم
همین جا بود که قول دادیم تا آخر میمونیم
تو اون ور کافه نشسته ی با دیگری
من این ور کافه خیره شدم به تو و دیگری
تو خیلی زیباتر از قبل شدی
معلومه بیشتر از قبل به خودت میرسی
به حرفاش خیلی دقیق گوش میدی
دستاشو طولانی تر از من میگیری
لبخندتم که مثل همیشه کوکو داغه
یادش بخیر همین جا بود که باریدی و گفتی فراموشی تو محاله
حالا تو پا شدی دستاشو گرفتی و رفتی
منم اشکم چکید به داخل قهوه وقتی که رفتی
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
فریدون حیدریان

تو را ترسانده

رد خونی که تو را ترسانده
از چشم کور من چکیده
عکس سوخته ای که تو را ترسانده
با بوسه های داغ من سوخته
طناب پاره ای که تو را ترسانده
خودکشی ناموفق من ناموفق بوده
تیغ داغی که تو را ترسانده
از دنیای بدون تو رسیده
سیل قرصی که تو را ترسانده
میل رسیدن به مرگ بوده
دیوار خونینی که تو را ترسانده
تکیه گاه من زخمی تنها بوده
پنجره شکسته ای که تو را ترسانده
خود من بوده که پریده
و هق هقی که کنار شوهرت مانده
از دوری من رسیده
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۵:۲۶ ۰ نظر
فریدون حیدریان

عزیز

خاک نشسته بر سر عشق
هوس ترسیده در بستر عشق
بگو حرف بزن نگو زرشک
چرا همه نه میگن به عشق
بگذریم از عشق کشک
هوا چه جوری طرفای عرش
خودت میدونی سرده هوای فرش
نگو بازار خرابه بدجور
تو نونت همیشه چربه بدجور
میکشی روشن کنم ناقابله
راستی تو تو ترکی هرروز
ساکت نشین چیزی بگو عزیز
من دویدم تا تو برسی عزیز
میدونی از تو خالی شدم
موریانه دلتنگی کشت منو آروم
تعارف نکن چیزی بخور
من تکمیل تکمیلم مست مستم عزیز
باز اومدی چه زخمی بزنی عزیز
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۵۸ ۰ نظر
فریدون حیدریان

هیچ هیچ هیچ

هیچ هیچ هیچ هیچ
با خود و عشق مپیچ
او که رفت با میل خویش
نجنگ و بساز با درد خویش
کش مکش چه سود
آخرش میرسی به هیچ
دردسر نساز برای خویش
تو هیچی بفهم هیچ
او به بهار ابدی رسیده
نساز برای زندگی او پیچ
گوش نده به حرف دل گیج
بگذر و فراموش کن هیچ
گوش بده هیچ مست و گیج
هیچ همیشه میرسد به هیچ
مقصدی نیست برای تو
تو آواره گمشده ای هیچ
کف بزن برای خودت
تو دستات پوچه هیچ
ثمره جنگ که شد هیچ
عاقبت صبر که شد هیچ
برو و برنگرد هیچ
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۵:۲۱ ۰ نظر
فریدون حیدریان